𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝²⁰
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
*این پارت اسمات نیستتتت اوکی ؟
هایون :گلم اول اینکه سر من داد نزن دوم اینکه تا دو دیقه پیش ته داداش تو بوداا سوم اینکه همین دختر معصوم کراش سگی زده رو داداش ما ...
جونگکوک :واقنی؟
هایون :نه پس الکی😐
جونگکوک :ಥ_ಥ
_________________________________________________________
هایون :خب نظرت ...
جونگکوک :با پدرم مطرح میکنم ...
هایون بوسه ای محکم به لب جونگکوک میزنه ...
جونگکوک از خجالت یکم از هایون دور میشه و چیزی نمیگه ...
هایون :هه تو دیگه خیلی پاستوریزه ای حاجی ...
جونگکوک :جانمم؟! من پاستوریزم؟ تو تا خود شب همینجا میمونی تا بهت بگم اینجا کی پاستوریزه حسابمیشه ...
هایون :ها ؟
جونگکوک :همینکه شنیدی ...
هایون :اونوقت این جناب ولیعهد کار نداره تا شب ؟!
جونگکوک :الان غروبه تا موقع خواب وقت زیادی نمونده که ...😈
.........................پرش زمانی به شب.........................
جونگکوک خواست لباسش رو در بیاره که خواجه وارد شد ...
جونگکوک :یاع خواجه اعظممم
خواجه :سرورم ...من عذر میخوام اما پدرتون به من گفتن بیام تا حواسم بهتون باشه ...
جونگکوک :حواست به چیمون باشه؟
خواجه :قربان من باید مراقب باشم تا شما شب اول زندگیتون زیاده روی نکنین ...
جونگکوک :اونوقت چجوری ؟
خواجه : شما با فاصله دومتر از هم میخوابین و من جلوی چشمام رو میگیرم و مراقب صداهای اطرفم هستم ...
𝙿𝚊𝚛𝚝²⁰
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
*این پارت اسمات نیستتتت اوکی ؟
هایون :گلم اول اینکه سر من داد نزن دوم اینکه تا دو دیقه پیش ته داداش تو بوداا سوم اینکه همین دختر معصوم کراش سگی زده رو داداش ما ...
جونگکوک :واقنی؟
هایون :نه پس الکی😐
جونگکوک :ಥ_ಥ
_________________________________________________________
هایون :خب نظرت ...
جونگکوک :با پدرم مطرح میکنم ...
هایون بوسه ای محکم به لب جونگکوک میزنه ...
جونگکوک از خجالت یکم از هایون دور میشه و چیزی نمیگه ...
هایون :هه تو دیگه خیلی پاستوریزه ای حاجی ...
جونگکوک :جانمم؟! من پاستوریزم؟ تو تا خود شب همینجا میمونی تا بهت بگم اینجا کی پاستوریزه حسابمیشه ...
هایون :ها ؟
جونگکوک :همینکه شنیدی ...
هایون :اونوقت این جناب ولیعهد کار نداره تا شب ؟!
جونگکوک :الان غروبه تا موقع خواب وقت زیادی نمونده که ...😈
.........................پرش زمانی به شب.........................
جونگکوک خواست لباسش رو در بیاره که خواجه وارد شد ...
جونگکوک :یاع خواجه اعظممم
خواجه :سرورم ...من عذر میخوام اما پدرتون به من گفتن بیام تا حواسم بهتون باشه ...
جونگکوک :حواست به چیمون باشه؟
خواجه :قربان من باید مراقب باشم تا شما شب اول زندگیتون زیاده روی نکنین ...
جونگکوک :اونوقت چجوری ؟
خواجه : شما با فاصله دومتر از هم میخوابین و من جلوی چشمام رو میگیرم و مراقب صداهای اطرفم هستم ...
۳.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.