شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!

چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!

کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست


فاضـل نظــرے
دیدگاه ها (۲)

عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردخلق گوید چ...

‌میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد؟درخت نقشی در ابدیت ر...

‌قرارمان یک دم صبح پاورچین پاورچین تو بیا نزدیکی خیالم دو ضر...

‌سخنی که با تو دارمبه نسیم صبح گفتمدگری نمی‌شناسم تو ببر که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط