میان این سنگ و آفتاب




میان این سنگ و آفتاب
پژمردگی افسانه شد؟
درخت نقشی در ابدیت ریخت؛
"انگشتانم" برنده ترین
خار را می نوازد
لبانم ؛
به پرتو شوکران لبخند می زند !
این تو بودی که هر ورزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت ؟
و اینک هرهدیه ابدیتی است؛
این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟
و اینک؛
چشمه نزدیک نقش
عطش درخود می شکند؛
گفتی نهال از طوفان می هراسد،
و اینک ببالید نورسته ترین نهالان
که تهاجم بر باد رفت !

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۱)

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانشنگران تو چه اندیشه و...

‍‌#فروغ_فرخزادسایه افکندی بر آن پایان و دردستت ریسمانی بود و...

عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردخلق گوید چ...

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!که آنچه در سر من نیست ، ترس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط