فرار شیرین
فرار شیرین
P4
-چي؟
+يه کمپاني تازه به دوران رسيده اس ولي خب ميتونه برامون شروع کار باشه ... نظرت چيه؟
نفسي که تو سينه ات حبس کرده بودی رو آزاد کردی و به پيشنهاد يونگي فکر کردی
-اسم کمپاني چيه؟
+بيگ هيت... داره کاراموز جمع ميکنه و خب اين ميتونه يه شروع باشه برامون نه؟ همه که يهو از 0به 100 نرسيدن...
-امتحانش ضرر نداره شکر نعنايي!
و دست کشيدی تو موهاش و اونارو تکون دادی يونگي هم خنده لثه ای شيرينشو بهت زد با حالت کيوت و عجزواری گفت:
+فکر کردم ميگي نه ... چون تو ميگفتي نه منم مجبور ميشدم بگم نه... ولي خب خوشحال شدم ممنون ا/ت!
وقتي از اتوبوس پياده شدين مجبور شدين تا مرکز شهر پياده برين و اين يعني کلي گشتن دوربينتو دراوردی و شروع کردی به گرفتن عکسای احمقانه از خودت و يونگي دوربين مدام تکون ميخورد چون تو ميدوييدی و يونگي هم پايه ديوونه بازی های تو ميدوييد ميخنديد يا جيغای کيوت ميکشيد که صداش بيشتر به صدای گربه شبيه میشد تو خيلي خوشحال بودی و به تماس های متعدد موبايلت جواب نميدادی مثل يونگي هرچي به مرکز شهر نزديکتر ميشدين برج ها بلند تر و خونه ها قشنگ تر ميشدن شهر هم پر نور تر ميشد و جمعيت بيشتر! حس امينت داشتي وقت ي پيش يونگي بودی و آرامش خاصي به قلبت حاکم بود همين آرامش حس غربت رو از بين ميبرد و تو رو جدا از همه چي ميکرد همه اينارو مديون يونگي بودی صورت خوشحال و گربه طور يونگي....
بوی بولگوگي ها و چيزای عجيبي که تو دگو نخورده بودی و به نظر خوشمزه ميومدن ولي تو پولي نداشتي اونارو امتحان کني فقط يه لحظه قافل شدی که يونگي رو گم کرد ی حس بچه ای رو داشتي که غرق عروسکا ی يه اسباب باز ی فروشي شده و مادرشو از ياد برده و الان گمشده نميدونستي کجا بايد چيکار بايد بکني و گوشي نوکيای قديميت شارژش تموم شده بود و چهره عاجزت رو روی سياهي خاموش صفحه موبايل نشونت ميداد دروغ نبود که دلت ميخواست بزني زير گريه دروغ نبود که حس ميکردی هر لحظه ممکنه يکي ببردت و هزارجور اتفاق برات بيفته
+ا/ت.... خوبي؟
وقتي صدای شِکَرت رو شنيدی مثل کسي که مادرشو پيدا کرده نفسي که تو سينه ات حبس شده بود و با راحتی بيرون دادی و اشکي که داشت روی گونه ات ميريخت و پاک کردی نفهميدی چي شد ولي دوييدی بغلش
+ت... تو چت شد؟
..................
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
پارت بعدو فردا میزارممممم چون اصلاااا حمایتتتت نمیکنیننننننننن
P4
-چي؟
+يه کمپاني تازه به دوران رسيده اس ولي خب ميتونه برامون شروع کار باشه ... نظرت چيه؟
نفسي که تو سينه ات حبس کرده بودی رو آزاد کردی و به پيشنهاد يونگي فکر کردی
-اسم کمپاني چيه؟
+بيگ هيت... داره کاراموز جمع ميکنه و خب اين ميتونه يه شروع باشه برامون نه؟ همه که يهو از 0به 100 نرسيدن...
-امتحانش ضرر نداره شکر نعنايي!
و دست کشيدی تو موهاش و اونارو تکون دادی يونگي هم خنده لثه ای شيرينشو بهت زد با حالت کيوت و عجزواری گفت:
+فکر کردم ميگي نه ... چون تو ميگفتي نه منم مجبور ميشدم بگم نه... ولي خب خوشحال شدم ممنون ا/ت!
وقتي از اتوبوس پياده شدين مجبور شدين تا مرکز شهر پياده برين و اين يعني کلي گشتن دوربينتو دراوردی و شروع کردی به گرفتن عکسای احمقانه از خودت و يونگي دوربين مدام تکون ميخورد چون تو ميدوييدی و يونگي هم پايه ديوونه بازی های تو ميدوييد ميخنديد يا جيغای کيوت ميکشيد که صداش بيشتر به صدای گربه شبيه میشد تو خيلي خوشحال بودی و به تماس های متعدد موبايلت جواب نميدادی مثل يونگي هرچي به مرکز شهر نزديکتر ميشدين برج ها بلند تر و خونه ها قشنگ تر ميشدن شهر هم پر نور تر ميشد و جمعيت بيشتر! حس امينت داشتي وقت ي پيش يونگي بودی و آرامش خاصي به قلبت حاکم بود همين آرامش حس غربت رو از بين ميبرد و تو رو جدا از همه چي ميکرد همه اينارو مديون يونگي بودی صورت خوشحال و گربه طور يونگي....
بوی بولگوگي ها و چيزای عجيبي که تو دگو نخورده بودی و به نظر خوشمزه ميومدن ولي تو پولي نداشتي اونارو امتحان کني فقط يه لحظه قافل شدی که يونگي رو گم کرد ی حس بچه ای رو داشتي که غرق عروسکا ی يه اسباب باز ی فروشي شده و مادرشو از ياد برده و الان گمشده نميدونستي کجا بايد چيکار بايد بکني و گوشي نوکيای قديميت شارژش تموم شده بود و چهره عاجزت رو روی سياهي خاموش صفحه موبايل نشونت ميداد دروغ نبود که دلت ميخواست بزني زير گريه دروغ نبود که حس ميکردی هر لحظه ممکنه يکي ببردت و هزارجور اتفاق برات بيفته
+ا/ت.... خوبي؟
وقتي صدای شِکَرت رو شنيدی مثل کسي که مادرشو پيدا کرده نفسي که تو سينه ات حبس شده بود و با راحتی بيرون دادی و اشکي که داشت روی گونه ات ميريخت و پاک کردی نفهميدی چي شد ولي دوييدی بغلش
+ت... تو چت شد؟
..................
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚
پارت بعدو فردا میزارممممم چون اصلاااا حمایتتتت نمیکنیننننننننن
۱.۰k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.