میراث ابدی 💜پــارت⁴⁰آخـر💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میورانگ: با شوگا و اون وو رفته بودم بیرون قصر.
ــ چی نگفتی اتفاقی برات میفته؟
میورانگ: ببخشید.
ــ باشه ولی دفعه آخرت باشه.
میورانگ: چشممممم.
( شب )
رسیدم به اتاق جین. هیچ کسی نبود. یعنی کجا رفته؟!........
یعون: بانو من میدونم کجان؟
ــ کجاست؟
یعون: رفتن به عمارت بانو هان.
ــ چی چراا؟؟؟؟
ماجرای جلسه امروزو برام گفت........
ــ بریم عمارت بانو هان.
یعون: ولی..
ــ گفتم بریمم.
با قدم های لرزون نزدیک اتاق شدم. صداشونو میشنیدم. اشکام سرازیر شدن. با اون کارش دیگه نمیتونستم تو قصر بمونم. حالا قدرت به دست اونا افتاد نمیتونم از بچه هام مراقبت کنم. مخصوصا اگه این یکیم دختر باشه. آره باید از قصر برم. رفتیم عمارت خودم. وسایلا رو جمع کردم. من تنها کسیم که اون راه مخفیو میشناسه. میورانگو بیدار کردم. باید میورانگم ببرم.........
+ کجا میخوایید برید؟
ــ اینجا چیکار میکنی؟
یعون: منم باهاتون میام.
ــ نه نمیتونی.
یعون: بانو من جز شما اینجا کس دیگه ایو نمیناسم. من بدون شما اینجا دووم نمیارم.
خیلی اصرار کرد. با هم از قصر فرار کردیم. نامه ای را برای جینو داداشم گذاشتم. امیدوارم به دست خودشون بیفته..................
*پـــــایــــــــــــــــــان*
#میراث_ابدی
میورانگ: با شوگا و اون وو رفته بودم بیرون قصر.
ــ چی نگفتی اتفاقی برات میفته؟
میورانگ: ببخشید.
ــ باشه ولی دفعه آخرت باشه.
میورانگ: چشممممم.
( شب )
رسیدم به اتاق جین. هیچ کسی نبود. یعنی کجا رفته؟!........
یعون: بانو من میدونم کجان؟
ــ کجاست؟
یعون: رفتن به عمارت بانو هان.
ــ چی چراا؟؟؟؟
ماجرای جلسه امروزو برام گفت........
ــ بریم عمارت بانو هان.
یعون: ولی..
ــ گفتم بریمم.
با قدم های لرزون نزدیک اتاق شدم. صداشونو میشنیدم. اشکام سرازیر شدن. با اون کارش دیگه نمیتونستم تو قصر بمونم. حالا قدرت به دست اونا افتاد نمیتونم از بچه هام مراقبت کنم. مخصوصا اگه این یکیم دختر باشه. آره باید از قصر برم. رفتیم عمارت خودم. وسایلا رو جمع کردم. من تنها کسیم که اون راه مخفیو میشناسه. میورانگو بیدار کردم. باید میورانگم ببرم.........
+ کجا میخوایید برید؟
ــ اینجا چیکار میکنی؟
یعون: منم باهاتون میام.
ــ نه نمیتونی.
یعون: بانو من جز شما اینجا کس دیگه ایو نمیناسم. من بدون شما اینجا دووم نمیارم.
خیلی اصرار کرد. با هم از قصر فرار کردیم. نامه ای را برای جینو داداشم گذاشتم. امیدوارم به دست خودشون بیفته..................
*پـــــایــــــــــــــــــان*
#میراث_ابدی
۱۰۷.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.