فیک یونگی
«فیک یونگی»
نام فیک: ماه من
ژانر:عاشقانه، کمدی
شخصیت ها:ا/ت، مین یونگی، و شخصیت های دیگه که در رویداد های فیک اضافه میشن
چند پارتی
تعداد پارت ها:نامشخص...
part : 1
ا/ت(هانول) در یک کافه رستوران معروف کار میکرد که صاحب رستوران مین یونگیه
ساعت۶شب میشه و ساعت کاری ا/ت تموم میشه، ات به سمت اتاق مین میره تا با رئیسش حرف بزنه..
ا/ت:تق تق(در میزنه) اجازه هست بیام تو؟!
یونگی:بله بفرمایید به بهه سلام خانوم هانول
ا/ت:سلام رئیس
یونگی:وقت کاریت تموم شده میتونی بری خونه
ا/ت:قربان... میخوام یچیزی بگم...
یونگی:میشنوم
ا/ت:فردا تولد 18 سالگی مه م.. (مین حرفش رو قطع میکنه)
یونگی:بله
ا/ت:ولی من هنوز چیزی نگفتم
یونگی:مرخصی گرفتی فردا
ا/ت:اوه.. ممنونم... (متعجب)
*ا/ت اتاق کار مین خارج میشه*
ا/ت:هوفف
چقدر راحت قبول کرد پشمامم
یونگی:واوو اون خیلی زیباست عاشقشم(گونه های سرخ شده)
(ا/ت میره خونش و یه دوش ۲۰مینی میگیره و میاد بیرون و لباس میپوشه و موهاشو خشک میکنه)
(5 دقیقه بعد مین زنگ میزنه)
ا/ت:الو؟!
یونگی:سلام هانول میشه فردا قرار بزاریم؟؟
ا/ت:چ... چییییی؟! (متعجب)
یونگی:باهام قرار میزارییییی(داد اروم)
ا/ت:ا.. اره... فکر کنم
یونگی:عالیه! فردا ساعت 3 ظهر توی پارک میبینمت
ا/ت:ب... باشه
(تلفن رو قطع کرد و رفت خوابید. فرداش ساعت ۱۲بیدار شد و یه صبحانه خورد و یه کراپ مشکی با شلوار کارگو پوشید *عکسشو میزارم*و یه میکاپ ساده کرد و اومد بیرون و سوار ماشین شد و رفت پارک و روی نیمکت منتظر مین نشست)
«10 دقیقه بعد»
یونگی:اوه سلام هانول
(ا/ت بلند شد و ادای احترام کرد) ا/ت:سلام قربان
یونگی:اینجا یونگی صدام کن
ا/ت:چ.. چشم یونگی
*یونگی هم به لباس گشاد و شلوار تنگ پوشیده بود که عکس اونو هم میزارم*
....
پایان پارت۱
نام فیک: ماه من
ژانر:عاشقانه، کمدی
شخصیت ها:ا/ت، مین یونگی، و شخصیت های دیگه که در رویداد های فیک اضافه میشن
چند پارتی
تعداد پارت ها:نامشخص...
part : 1
ا/ت(هانول) در یک کافه رستوران معروف کار میکرد که صاحب رستوران مین یونگیه
ساعت۶شب میشه و ساعت کاری ا/ت تموم میشه، ات به سمت اتاق مین میره تا با رئیسش حرف بزنه..
ا/ت:تق تق(در میزنه) اجازه هست بیام تو؟!
یونگی:بله بفرمایید به بهه سلام خانوم هانول
ا/ت:سلام رئیس
یونگی:وقت کاریت تموم شده میتونی بری خونه
ا/ت:قربان... میخوام یچیزی بگم...
یونگی:میشنوم
ا/ت:فردا تولد 18 سالگی مه م.. (مین حرفش رو قطع میکنه)
یونگی:بله
ا/ت:ولی من هنوز چیزی نگفتم
یونگی:مرخصی گرفتی فردا
ا/ت:اوه.. ممنونم... (متعجب)
*ا/ت اتاق کار مین خارج میشه*
ا/ت:هوفف
چقدر راحت قبول کرد پشمامم
یونگی:واوو اون خیلی زیباست عاشقشم(گونه های سرخ شده)
(ا/ت میره خونش و یه دوش ۲۰مینی میگیره و میاد بیرون و لباس میپوشه و موهاشو خشک میکنه)
(5 دقیقه بعد مین زنگ میزنه)
ا/ت:الو؟!
یونگی:سلام هانول میشه فردا قرار بزاریم؟؟
ا/ت:چ... چییییی؟! (متعجب)
یونگی:باهام قرار میزارییییی(داد اروم)
ا/ت:ا.. اره... فکر کنم
یونگی:عالیه! فردا ساعت 3 ظهر توی پارک میبینمت
ا/ت:ب... باشه
(تلفن رو قطع کرد و رفت خوابید. فرداش ساعت ۱۲بیدار شد و یه صبحانه خورد و یه کراپ مشکی با شلوار کارگو پوشید *عکسشو میزارم*و یه میکاپ ساده کرد و اومد بیرون و سوار ماشین شد و رفت پارک و روی نیمکت منتظر مین نشست)
«10 دقیقه بعد»
یونگی:اوه سلام هانول
(ا/ت بلند شد و ادای احترام کرد) ا/ت:سلام قربان
یونگی:اینجا یونگی صدام کن
ا/ت:چ.. چشم یونگی
*یونگی هم به لباس گشاد و شلوار تنگ پوشیده بود که عکس اونو هم میزارم*
....
پایان پارت۱
- ۴.۴k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط