❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــق #پارت 68
نیلوفر:
مهرداد که دید حاضر نمیشم حرف بزنم رفت ومنم اشک هام رو پاک کردم ورفتم پیششون دلم می خواست زودبرگردم واسه همین گفتم : میشه برگردیم من خیلی سردرددارم
فربد : راست میگه بچه ها بریم خیلی موندیم نیلوفرم سردردداره بره خونه بهتره
محمد : پس بریم دیگه
فربد : با اجازه اتون محیا با من میادخونه امون مامان گفت بیاد
محسن : مال خودته
فربد : پس ما می ریم شب همگی خوش خیلی خوش گذشت
محمد وفرشته هم خداحافظی کردن محسن رو به مهرداد گفت : من لیلی رو می رسونم تو میری خونه
مهرداد : آره
برگشت نگاام کردوگفت : بریم نیلوفر
محسن ولیلی زودتر رفتن ومنو مهرداد تنها موندیم
مهرداد نگاهم کردوگفت : نمیشه بگی چی شده نیلوفر ؟
چی می گفتم می گفتم دوست دارم پس همون ساکت بمونم بهتره
مهرداد: نگو حداقل بلند شوبریم
خونه
بلند شدم واونم بلند شد وسایلو جم کردیم ورفتیم تو ماشین نشستیم ولی من عقب نشستم که مهرداد متعجب برگشت نگاهم کرد وگفت : این وسط انگار مشکل منم لطفا بگو چی شده نیلوفر دارم عصبی میشم
- چیزی نشده
عصبی زد رو فرمون وگفت : خـــــــدا....دارم دیونه میشم
ماشینو روشن کرد وراه افتاد سرعتش خیلی بالا بود می ترسیدم ولی چیزی نگفتم
- مهرداد...مهردادآروم می ترسم
توجه نکرد وسرعتش رو بیشتر کرد
- مهرداد ...
جیغ زدم سرعتش رو کمتر کرد تا وقتی رسیدیم خونه پیاده شد واز خونه رفت بیرون منم رفتم تو خونه این موقع همه خواب بودن رفتم اتاقم ولی چون سردردم زیاد بود نمی تونستم بخوابم لباس عوض کردم ولی یهو حالم بهم خورد ورفتم دسشویی اوق می زدم که دستای رو روی شونه ام حس کردم آروم شونه ام رو فشرد وگفت : چت شده نیلوفر
کمکم کرد بلند شدم
آب رو باز کرد وگفت : یکم آب بزن صورتت
- سرم گیج میره
در کمال تعجب ....
عشــــق #پارت 68
نیلوفر:
مهرداد که دید حاضر نمیشم حرف بزنم رفت ومنم اشک هام رو پاک کردم ورفتم پیششون دلم می خواست زودبرگردم واسه همین گفتم : میشه برگردیم من خیلی سردرددارم
فربد : راست میگه بچه ها بریم خیلی موندیم نیلوفرم سردردداره بره خونه بهتره
محمد : پس بریم دیگه
فربد : با اجازه اتون محیا با من میادخونه امون مامان گفت بیاد
محسن : مال خودته
فربد : پس ما می ریم شب همگی خوش خیلی خوش گذشت
محمد وفرشته هم خداحافظی کردن محسن رو به مهرداد گفت : من لیلی رو می رسونم تو میری خونه
مهرداد : آره
برگشت نگاام کردوگفت : بریم نیلوفر
محسن ولیلی زودتر رفتن ومنو مهرداد تنها موندیم
مهرداد نگاهم کردوگفت : نمیشه بگی چی شده نیلوفر ؟
چی می گفتم می گفتم دوست دارم پس همون ساکت بمونم بهتره
مهرداد: نگو حداقل بلند شوبریم
خونه
بلند شدم واونم بلند شد وسایلو جم کردیم ورفتیم تو ماشین نشستیم ولی من عقب نشستم که مهرداد متعجب برگشت نگاهم کرد وگفت : این وسط انگار مشکل منم لطفا بگو چی شده نیلوفر دارم عصبی میشم
- چیزی نشده
عصبی زد رو فرمون وگفت : خـــــــدا....دارم دیونه میشم
ماشینو روشن کرد وراه افتاد سرعتش خیلی بالا بود می ترسیدم ولی چیزی نگفتم
- مهرداد...مهردادآروم می ترسم
توجه نکرد وسرعتش رو بیشتر کرد
- مهرداد ...
جیغ زدم سرعتش رو کمتر کرد تا وقتی رسیدیم خونه پیاده شد واز خونه رفت بیرون منم رفتم تو خونه این موقع همه خواب بودن رفتم اتاقم ولی چون سردردم زیاد بود نمی تونستم بخوابم لباس عوض کردم ولی یهو حالم بهم خورد ورفتم دسشویی اوق می زدم که دستای رو روی شونه ام حس کردم آروم شونه ام رو فشرد وگفت : چت شده نیلوفر
کمکم کرد بلند شدم
آب رو باز کرد وگفت : یکم آب بزن صورتت
- سرم گیج میره
در کمال تعجب ....
۶۵.۵k
۰۷ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.