دلنوشتهلیلی

#دلنوشته_لیلی
#تنها_برای_چشمهایش

زیر پوسته ی ضخیم و یاغی و جنگ طلبش...
هزاران بوسه و عشق و احساس غنچه بسته بود...
چشمانش می درید روحم را...
لبهای داغ و ترک خورده اش از جانم چه میخواست؟...
پنجه هایش ریشه میدواند در دستانم...
این ریشه ها از قلبم بیرون میکشید جان مرا...
مرگی شیرین تر از هر حیاتی...
لابه لای زلف های پریشان خاک و خون گرفته اش که در زیر تلالوی غروب می درخشید...
من هزاران یاس و نرگس و نیلوفر خمیده دیدم....
که در انتظار نوازش دستی بودند برای سر برآوردن،رقص و زندگی....

در دست نوشتن..
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۷)

#دلنوشته.لیلیدیداری دوباره....بزم من و تو پس از سالها...با ت...

#دلنوشته_لیلی#تنها-برای-چشمهایشدر آن هنگام که باران به وصال ...

#دلنوشته_لیلی#تنها_برای_چشمهایشای مجنون نشسته در سلول به سلو...

#دلنوشته_لیلی#تنها_برای_چشمهایشکاش آبی زلال وجود داشت...در ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط