سناریو تک پارتی از بانگو با موضوع هالووین
در یک شب تاریک و مرموز هالووین، دازای و چویا تصمیم میگیرند که یک مهمانی ترسناک در مافیای بندر برگزار کنند. آنها از چند روز قبل برای این مهمانی برنامهریزی کرده بودند و حالا وقت آن رسیده بود که همه چیز را آماده کنند.
دازای با لبخند گفت: "چویا، بیا شروع کنیم! باید اتاق را به شکل ترسناکی تزئین کنیم." چویا با اشتیاق پاسخ داد: "بله! من کدو تنبلها را آوردهام و میتوانیم آنها را در گوشههای اتاق بگذاریم."
آنها شروع به کار کردند. دازای تارهای عنکبوت را به دیوارها آویزان کرد و چویا کدو تنبلها را در اطراف اتاق قرار داد. آتسوشی هم به آنها ملحق شد و با خوشحالی گفت: "من میتوانم یک موسیقی ترسناک پخش کنم!"
وقتی همه چیز آماده شد، مهمانها یکی یکی وارد شدند. نیکولای با یک لباس جالب و فئودور با یک کلاه بزرگ و ترسناک وارد شدند. همه با هم خوشحال بودند و فضای مهمانی پر از خنده و شادی بود.
موری هم با یک کیک ترسناک که خودش درست کرده بود، به مهمانی آمد. او گفت: "این کیک را برای شما درست کردهام! امیدوارم خوشمزه باشد!" همه با اشتیاق به کیک نگاه کردند و موری با لبخند گفت: "نگران نباشید، این کیک واقعاً ترسناک نیست!"
بعد از خوردن کیک، دازای پیشنهاد داد که یک بازی ترسناک انجام دهند. او گفت: "بیایید داستانهای ترسناک بگوییم! هر کس باید یک داستان بگوید و ببینیم که کدام داستان ترسناکتر است."
نوبت به دازای رسید و او داستانی جالب و خندهدار تعریف کرد که همه را میخنداند. سپس نوبت به چویا رسید و او هم داستانی ترسناک گفت که همه را به وحشت انداخت.
در میانهی مهمانی، ناگهان چراغها خاموش شد و همه در تاریکی ماندند. صدای خنده و جیغها در فضا پیچید. دازای با صدای بلند گفت: "نگران نباشید! این فقط یک شوخی است!" و چراغها دوباره روشن شد. همه با خنده و شادی به دازای نگاه کردند.
آکوتاگاوا هم که در گوشهای نشسته بود، با چهرهای جدی گفت: "این مهمانی خیلی بیخطر به نظر میرسد." دازای با لبخند به او گفت: "آکوتاگاوا، تو هم میتوانی کمی خوش بگذرانی!"
در پایان شب، همه دور هم جمع شدند و از لحظات خوب و شاد هالووین لذت بردند. دازای و چویا با خوشحالی به مهمانی نگاه کردند و فهمیدند که این شب به یاد ماندنی برای همه آنها شده است.
همه با هم عکس گرفتند و قول دادند که سال آینده هم دوباره این مهمانی را برگزار کنند. این شب نه تنها پر از ترس و هیجان بود، بلکه دوستی هایشان را هم بیشتر کرد.
پایان
دازای با لبخند گفت: "چویا، بیا شروع کنیم! باید اتاق را به شکل ترسناکی تزئین کنیم." چویا با اشتیاق پاسخ داد: "بله! من کدو تنبلها را آوردهام و میتوانیم آنها را در گوشههای اتاق بگذاریم."
آنها شروع به کار کردند. دازای تارهای عنکبوت را به دیوارها آویزان کرد و چویا کدو تنبلها را در اطراف اتاق قرار داد. آتسوشی هم به آنها ملحق شد و با خوشحالی گفت: "من میتوانم یک موسیقی ترسناک پخش کنم!"
وقتی همه چیز آماده شد، مهمانها یکی یکی وارد شدند. نیکولای با یک لباس جالب و فئودور با یک کلاه بزرگ و ترسناک وارد شدند. همه با هم خوشحال بودند و فضای مهمانی پر از خنده و شادی بود.
موری هم با یک کیک ترسناک که خودش درست کرده بود، به مهمانی آمد. او گفت: "این کیک را برای شما درست کردهام! امیدوارم خوشمزه باشد!" همه با اشتیاق به کیک نگاه کردند و موری با لبخند گفت: "نگران نباشید، این کیک واقعاً ترسناک نیست!"
بعد از خوردن کیک، دازای پیشنهاد داد که یک بازی ترسناک انجام دهند. او گفت: "بیایید داستانهای ترسناک بگوییم! هر کس باید یک داستان بگوید و ببینیم که کدام داستان ترسناکتر است."
نوبت به دازای رسید و او داستانی جالب و خندهدار تعریف کرد که همه را میخنداند. سپس نوبت به چویا رسید و او هم داستانی ترسناک گفت که همه را به وحشت انداخت.
در میانهی مهمانی، ناگهان چراغها خاموش شد و همه در تاریکی ماندند. صدای خنده و جیغها در فضا پیچید. دازای با صدای بلند گفت: "نگران نباشید! این فقط یک شوخی است!" و چراغها دوباره روشن شد. همه با خنده و شادی به دازای نگاه کردند.
آکوتاگاوا هم که در گوشهای نشسته بود، با چهرهای جدی گفت: "این مهمانی خیلی بیخطر به نظر میرسد." دازای با لبخند به او گفت: "آکوتاگاوا، تو هم میتوانی کمی خوش بگذرانی!"
در پایان شب، همه دور هم جمع شدند و از لحظات خوب و شاد هالووین لذت بردند. دازای و چویا با خوشحالی به مهمانی نگاه کردند و فهمیدند که این شب به یاد ماندنی برای همه آنها شده است.
همه با هم عکس گرفتند و قول دادند که سال آینده هم دوباره این مهمانی را برگزار کنند. این شب نه تنها پر از ترس و هیجان بود، بلکه دوستی هایشان را هم بیشتر کرد.
پایان
۵۶۶
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.