رمان ماهک پارت 172
#رمان_ماهک #پارت_172
مشغول درس خوندن بودم و اصلا نفهمیده بودم کی عصر شده و فقط از صدای در فهمیدم که آرش اومد.
گوشی مو برداشتم از اتاق بیرون رفتم که ارش اومد سمتم بدون اینکه چیزی بگه دسته ای از موهامو که توی صورتم ریخته بود و به بازی گرفته بود.
بالاخره سکوت بینمون رو شکست و گفت: تا به امروز من به هرچی که قول داده بودم عمل کردم اما اونا عمل نکردن قرار بر این بود که ارتباطی باهات نداشته باشن اما زیر قرارمون زدن.
سرمو بالا اوردم چهره ش بیش از حد ناراحت بود ناخودآگاه بغض کردم دلم نمیخواست ارش رو اینطوری ببینم.
بدون اینکه چیزی بگه دستش سمت گوشیم رفت که توی دستم بود و سعی کرد ازم بگیرتش نمیدونم چرا اما مقاومت کردم و سفت تر گرفتمش.
توی چشمام خیره شد و اروم لب زد بهم اعتماد کن ماهک، من دلم نمیخواد گوشیتو بگیرم ازت اما باور کن این به نفع هر دومونه من قبلا هم بهت گفتم سرموعد قرارمون این تویی که تصمیم میگیری که بمونی یا بری.
و اگر تو منو نخوای همچی تموم میشه و من راحتت میزارم این وسط میمونه یسری چیزایی که باید بدونی که دوحالت داره یا اونا سنگ نمیندازن جلوی پام و من هم صبر میکنم تا سروقتش و بابا خودش شخصا همچیو بت میگه.
یا اینکه کارشونو تکرار میکنن و من هم مجبورم زیر حرفم بزنم و همچیو بهت بگم و جدای از همه ی اینا اینو بدون که تو تنها دارایی من تو دنیایی و با ارزش ترین چیزی هسی که دارم.
گوشیو تو دستش گزاشتم و سرمو پایین انداختم قطره ای اشک از چشمم چکید ارش چونه مو گرفت و سرمو بلند کرد و گفت:
بیا اینجا ببینم و کشیدم تو اغوشش چندین بار روی موهامو بوسید و گفت ببینم چرا چشمات دوباره ابری شده؟
اروم گفتم ارش من میترسم خیلی میترسم محکم تر گرفتم توی بغلش و گفت از هیچی نترس از هیچی من کنارتم و از من بگذر بابا و مامان هم تو رو به اندازه جونشون دوس دارن.
از خودش فاصله م داد و گفت حالام لباساتو تنت کن بریم یه خط جدید برا خانومم بگیریم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
مشغول درس خوندن بودم و اصلا نفهمیده بودم کی عصر شده و فقط از صدای در فهمیدم که آرش اومد.
گوشی مو برداشتم از اتاق بیرون رفتم که ارش اومد سمتم بدون اینکه چیزی بگه دسته ای از موهامو که توی صورتم ریخته بود و به بازی گرفته بود.
بالاخره سکوت بینمون رو شکست و گفت: تا به امروز من به هرچی که قول داده بودم عمل کردم اما اونا عمل نکردن قرار بر این بود که ارتباطی باهات نداشته باشن اما زیر قرارمون زدن.
سرمو بالا اوردم چهره ش بیش از حد ناراحت بود ناخودآگاه بغض کردم دلم نمیخواست ارش رو اینطوری ببینم.
بدون اینکه چیزی بگه دستش سمت گوشیم رفت که توی دستم بود و سعی کرد ازم بگیرتش نمیدونم چرا اما مقاومت کردم و سفت تر گرفتمش.
توی چشمام خیره شد و اروم لب زد بهم اعتماد کن ماهک، من دلم نمیخواد گوشیتو بگیرم ازت اما باور کن این به نفع هر دومونه من قبلا هم بهت گفتم سرموعد قرارمون این تویی که تصمیم میگیری که بمونی یا بری.
و اگر تو منو نخوای همچی تموم میشه و من راحتت میزارم این وسط میمونه یسری چیزایی که باید بدونی که دوحالت داره یا اونا سنگ نمیندازن جلوی پام و من هم صبر میکنم تا سروقتش و بابا خودش شخصا همچیو بت میگه.
یا اینکه کارشونو تکرار میکنن و من هم مجبورم زیر حرفم بزنم و همچیو بهت بگم و جدای از همه ی اینا اینو بدون که تو تنها دارایی من تو دنیایی و با ارزش ترین چیزی هسی که دارم.
گوشیو تو دستش گزاشتم و سرمو پایین انداختم قطره ای اشک از چشمم چکید ارش چونه مو گرفت و سرمو بلند کرد و گفت:
بیا اینجا ببینم و کشیدم تو اغوشش چندین بار روی موهامو بوسید و گفت ببینم چرا چشمات دوباره ابری شده؟
اروم گفتم ارش من میترسم خیلی میترسم محکم تر گرفتم توی بغلش و گفت از هیچی نترس از هیچی من کنارتم و از من بگذر بابا و مامان هم تو رو به اندازه جونشون دوس دارن.
از خودش فاصله م داد و گفت حالام لباساتو تنت کن بریم یه خط جدید برا خانومم بگیریم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۹۵.۱k
۳۰ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.