رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_173
بعد از گرفتن خط جدید اولین کاری که کردم به ترانه پیام دادم تا شمارمو داشته باشه.

خودم رو توی دو راهی بزرگی میدیدم از طرفی عمو و زن عمو رو درست مثل پدر و مادرم دوست داشتم یه طرف دیگه قضیه این بود که احساسات من نسبت به آرش تغییر کرده بود و اونها اینو نمی دونستند.

و من هم نمیتونستم پیش بینی کنم که واکنششون در قبال این احساسات جدید چی هست.

وقتی پیام عمو رو خوندم حس خیلی بدی داشتم یه جورایی حس کسی رو داشتم که به نزدیکترین شخص زندگیش خیانت کرده.

و به این فکر میکردم که من نباید اجازه میدادم که احساساتم نسبت به آرش انقدر قوی بشه.

اما به خودم گفتم عمو خودش شخصاً از من خواست که با آرش ازدواج کنم پس باید به فکر این رو هم می کرد که شاید این اتفاق بیفته پس من نباید خودمو سرزنش کنم.

سر میز شام همش فکرم درگیر همین قضیه بود و بعد از این که غذا رو خوردم مستقیم به اتاق خواب رفتم لباسام رو با لباس راحتی عوض کردم.

به سرویس رفتم و چندین مشت آب یخ به صورتم زدم از بس فکر کرده بودم حس می کردم مغزم درد میکنه و حالت خفگی داشتم.

دستم رو روی گلوم گذاشتم به پشت سرم تکیه دادم و چشمام رو بستم با ریختن چندین قطره اشک از چشمام تازه فهمیدم که چرا این همه وقت حس خفگی داشتم.

چند لحظه‌ای تو همون حالت موندم و بعد صورتم رو شستم و مجدداً به اتاق خواب رفتم جلوی آینه ایستادم و مشغول شونه کردن موهام بودم که آرش وارد اتاق شد.

پشت سرم ایستاد و از توی آینه بهم زل زد عصبی دستی توی موهاش کشید و گفت چرا چشمات قرمز شده لبخند کم جونی بهش زدم و گفتم چیزی نیست یکم سرم درد میکنه به خاطر اونه.

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۲)

#رمان_ماهک #پارت_174سری تکون داد و کاملا مشخص بود که قانع نش...

#رمان_ماهک #پارت_175طبق معمول همیشه که قبلا عیدا رو می رفتیم...

#رمان_ماهک #پارت_172مشغول درس خوندن بودم و اصلا نفهمیده بودم...

#رمان_ماهک #پارت_171بهمن ماه مثل برق و باد گذشت و حتی هفته ا...

گل وحشی منپارت ۵ ویو تهیونگات خیلی خوشگل بود، واییی چم شده ن...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_212(چند مین بعد)لـ.. بام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط