قاضی صلواتی می گفت اگر حرف نزنید همین جا در سلول چالتان م
قاضی صلواتی میگفت اگر حرف نزنید همینجا در سلول چالتان میکنیم.
دوبار نمایشی اعدامم کردند، آرزو میکردم واقعی باشد.«خانوادهام، اتومبیل من را در سلیمانیه فروختند و به "وکیلی" که از نزدیکان یکی از بازجویان وزارت اطلاعات است، ۵۰ هزار دلار نقد رشوه دادند تا پس یک سال بیخبری مطلق، تنها به آنها خبر بدهد من کجا هستم و اصلا زندهام یا نه.»
«من وکیل و حقوقدادن نیستم اما پیش خودم میگفتم، اگر دادگاهی در کار است هست طبعا مثل هرجای دنیا اعتراف زیر شکنجه را قبول نخواهد کرد. اما دادستان و قاضی خودشان اینجا میآیند و میبینند شکنجه میشوم و میگویند اعتراف کن.»
یک ساعت بعد از اینکه من را از اتاق شکنجه به سلولم بازگردانده بودند، مقام اطلاعاتی دوباره آمد. گفت بگو ببینم چکار کردی. افتادم به قسم خوردن که به پیر به پیغمبر من هیچ کاری نکردم. من را دوباره بردند پائین و نمیدانی این چه بلایی سرم من آورد. گفت بخواب روی تخت. من هنوز روی تخت شکنجه کامل دراز نکشیده بودم که این بیشرف چنان با کابل به کف پای من زد که با چشم بسته از روی تخت با چشمبند پرتاب شدم کف سلول. او در ان اتاق شکنجه چنان کاری با من کرد که گفتم هرچه بخواهید مینویسم و من را برگردانند به سلولم. گفتم برایم تعریف کنید تا من عین آن را بنویسم.
این فقط بخشی از روایت مازیار ابراهیمی است که پیش از این به اتهامی که روحش از آن خبر نداشت ۵ ماه شکنجه شد، پایش زیر شکنجه شکسته شد، ۱۶ ماه را در انفرادی گذراند و ۲۶ ماه زندانی شد. روایتی که نمیتوان آن را حتی در کابوس تجربه کرد.
دوبار نمایشی اعدامم کردند، آرزو میکردم واقعی باشد.«خانوادهام، اتومبیل من را در سلیمانیه فروختند و به "وکیلی" که از نزدیکان یکی از بازجویان وزارت اطلاعات است، ۵۰ هزار دلار نقد رشوه دادند تا پس یک سال بیخبری مطلق، تنها به آنها خبر بدهد من کجا هستم و اصلا زندهام یا نه.»
«من وکیل و حقوقدادن نیستم اما پیش خودم میگفتم، اگر دادگاهی در کار است هست طبعا مثل هرجای دنیا اعتراف زیر شکنجه را قبول نخواهد کرد. اما دادستان و قاضی خودشان اینجا میآیند و میبینند شکنجه میشوم و میگویند اعتراف کن.»
یک ساعت بعد از اینکه من را از اتاق شکنجه به سلولم بازگردانده بودند، مقام اطلاعاتی دوباره آمد. گفت بگو ببینم چکار کردی. افتادم به قسم خوردن که به پیر به پیغمبر من هیچ کاری نکردم. من را دوباره بردند پائین و نمیدانی این چه بلایی سرم من آورد. گفت بخواب روی تخت. من هنوز روی تخت شکنجه کامل دراز نکشیده بودم که این بیشرف چنان با کابل به کف پای من زد که با چشم بسته از روی تخت با چشمبند پرتاب شدم کف سلول. او در ان اتاق شکنجه چنان کاری با من کرد که گفتم هرچه بخواهید مینویسم و من را برگردانند به سلولم. گفتم برایم تعریف کنید تا من عین آن را بنویسم.
این فقط بخشی از روایت مازیار ابراهیمی است که پیش از این به اتهامی که روحش از آن خبر نداشت ۵ ماه شکنجه شد، پایش زیر شکنجه شکسته شد، ۱۶ ماه را در انفرادی گذراند و ۲۶ ماه زندانی شد. روایتی که نمیتوان آن را حتی در کابوس تجربه کرد.
۳۰۸
۲۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.