عطرِ تو می چکد از آینه
عطرِ تو میچکد از آینه
وقتی لمسِ دست وُ تنفسِ آِه
بر نقشِ صیقلیاش
طرحِ خیال میکشد،
ای روشنتر از صبح
آمیخته در هور، پنهان شده در نور
قسم به خون ، که تصویرِ تو را
پر شتاب در رگانم میگرداند
و با هیجانِ هر ضربان
هزار تصویرِ تازه از تو
بر قلبم میآراید
ای آذینِ یاد وُ زینتِ ادراک
مرا به آئینِ خاطره پذیرا باش
آنچنان پرم از اندوه
که بر گونههایم
ملالهها سرخ روییدند،
ای وصیِ باران، پیشوایِ بوسه
میزبانِ اشعارِ کتک خورده،
گاهی که از کوچههایِ تاریک میگذرم
برقِ هزار تیغِ برهنه وُ
سوسویِ نوری خفه
در رعشههایِ دیوار وُ
ارتعاشِ عریانیِ تنی در خون
بر چشمانم هجوم میآورد
که یادم میرود
شبی تو را در همین پسکوچهها
از دست دادهام
#عارف_اخوان
عطرِ تو میچکد از آینه
وقتی لمسِ دست وُ تنفسِ آِه
بر نقشِ صیقلیاش
طرحِ خیال میکشد،
ای روشنتر از صبح
آمیخته در هور، پنهان شده در نور
قسم به خون ، که تصویرِ تو را
پر شتاب در رگانم میگرداند
و با هیجانِ هر ضربان
هزار تصویرِ تازه از تو
بر قلبم میآراید
ای آذینِ یاد وُ زینتِ ادراک
مرا به آئینِ خاطره پذیرا باش
آنچنان پرم از اندوه
که بر گونههایم
ملالهها سرخ روییدند،
ای وصیِ باران، پیشوایِ بوسه
میزبانِ اشعارِ کتک خورده،
گاهی که از کوچههایِ تاریک میگذرم
برقِ هزار تیغِ برهنه وُ
سوسویِ نوری خفه
در رعشههایِ دیوار وُ
ارتعاشِ عریانیِ تنی در خون
بر چشمانم هجوم میآورد
که یادم میرود
شبی تو را در همین پسکوچهها
از دست دادهام
#عارف_اخوان
۲.۴k
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.