فیک گتو سوگورو
فیک گتو سوگورو
مسلمانان من آمده اممم😃
-۸- *سه ماه بعد از زبان ا.ت*
تلاش هام به نتیجه نمیرسه... چرا... هر چقدر بیشتر به این فکر می کنم که به گتو نیاز دارم بیشتر توی افکاری مثل این که نمیتونم زندش کنم غرق میشم...؟
نشسته بودم روی مبل داخل اتاقم و اروم و بی صدا گریه می کردم.
در رو هم قفل کردم تا گوجو نتونه بیاد تو.
چند دقیقه گریه کردم که بعدش صدای در اومد.
گوجو: ا.ت؟ درو باز کن
ا.ت: هیق...چیکار داری
گوجو: درو باز کن تا بگم بهت
چشمام رو سریع با دستمال خشک کردم و درو باز کردم.
ا.ت: چیه
گوجو اومد داخل و نشست روی تختم.
گوجو: ا.ت...ببین تو تلاشتو کردی. من هم شاهدم. دیدم که تو از هر راهی که میشد تلاش کردی تا گتو رو برگردونی...
از دستش عصبانی شدم. قراره تهش به حرف های مدیر یاگا برسه؟؟
اخرش قراره بگه که ا.ت ول کن گتو مرده؟؟
ا.ت: *داد میزنه* گوجو بسه. همتون همین رو میگید. فقط ولم کنید دیگه نمیخوام بشنوم که گتو مرده. میدونم میدونممم که گتو مرده من... من فقط زمان لازم دارم...
گوجو اومد نشست کنارم و سرمو ناز کرد
ا.ت: من مطمئنم کلی راه هست که امتحان نکردم...
گوجو: ا.ت...نمیخوام اذیتت کنم...ولی...ببین حتی اگه یه راه قطعی پیدا کنی برای زنده کردنش جسد گتو دیگه دست ما نیست...
یه لحظه شوک شدم
ا.ت: پ...پس دست کیه؟
گوجو: آدرسی از موقعیتش نداریم. ولی هرجا که هست دیگه دست ما نیست. پس ا.ت...
دیگه اشک هام رو پنهان نکردم... گذاشتم اروم اروم از چشمام پایین بریزن.
گوجو اروم بغلم کرد...
گوجو: قولمیدم... اگه گتو از اون بالا اشک هاتو ببینه اصلا خوشحال نمیشه...
مسلمانان من آمده اممم😃
-۸- *سه ماه بعد از زبان ا.ت*
تلاش هام به نتیجه نمیرسه... چرا... هر چقدر بیشتر به این فکر می کنم که به گتو نیاز دارم بیشتر توی افکاری مثل این که نمیتونم زندش کنم غرق میشم...؟
نشسته بودم روی مبل داخل اتاقم و اروم و بی صدا گریه می کردم.
در رو هم قفل کردم تا گوجو نتونه بیاد تو.
چند دقیقه گریه کردم که بعدش صدای در اومد.
گوجو: ا.ت؟ درو باز کن
ا.ت: هیق...چیکار داری
گوجو: درو باز کن تا بگم بهت
چشمام رو سریع با دستمال خشک کردم و درو باز کردم.
ا.ت: چیه
گوجو اومد داخل و نشست روی تختم.
گوجو: ا.ت...ببین تو تلاشتو کردی. من هم شاهدم. دیدم که تو از هر راهی که میشد تلاش کردی تا گتو رو برگردونی...
از دستش عصبانی شدم. قراره تهش به حرف های مدیر یاگا برسه؟؟
اخرش قراره بگه که ا.ت ول کن گتو مرده؟؟
ا.ت: *داد میزنه* گوجو بسه. همتون همین رو میگید. فقط ولم کنید دیگه نمیخوام بشنوم که گتو مرده. میدونم میدونممم که گتو مرده من... من فقط زمان لازم دارم...
گوجو اومد نشست کنارم و سرمو ناز کرد
ا.ت: من مطمئنم کلی راه هست که امتحان نکردم...
گوجو: ا.ت...نمیخوام اذیتت کنم...ولی...ببین حتی اگه یه راه قطعی پیدا کنی برای زنده کردنش جسد گتو دیگه دست ما نیست...
یه لحظه شوک شدم
ا.ت: پ...پس دست کیه؟
گوجو: آدرسی از موقعیتش نداریم. ولی هرجا که هست دیگه دست ما نیست. پس ا.ت...
دیگه اشک هام رو پنهان نکردم... گذاشتم اروم اروم از چشمام پایین بریزن.
گوجو اروم بغلم کرد...
گوجو: قولمیدم... اگه گتو از اون بالا اشک هاتو ببینه اصلا خوشحال نمیشه...
۱۱.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.