تک پارتی نائوتو
تک پارتی نائوتو
″″
ورقه های پر نوشته رو روی میز گذاشتم و یه ورقه ی دیگه برداشتم.
خودکارم رو برداشتم و باز شروع به نوشتن کردم.
این میشد شروع چندم؟ فکر کنم 15 ام...
صدای در زدن اومد
نائوتو: میتونم بیام تو؟
ا.ت: بیا
سریع روی ورقه ها رو با یه برگه ی خالی پوشوندم تا نائوتو نتونه بخونشون.
اومد داخل و نشست روی صندلی کنار من.
نائوتو: میدونی چند ساعت از وقتی داری اینارو می نویسی گذشته؟
ا.ت: نه...ولی فکر کنم حدودا 1 ساعت
نائوتو: یک ساعت!؟ 5 ساعت شده
یذره جا خوردم. انتظار نداشتم انقدر گذشته باشه. ولی عیب نداره.
ا.ت: به هر حال من یه نویسنده ام. باید روی داستان هام زیاد وقت بذارم. مخصوصا این داستان...
دستمو گذاشتم روی کاغذ ها
نائوتو: بده بخونمش
ا.ت: نههه وقتی منتشر شد باید بخونی
نائوتو: به چه دلیل؟
ا.ت: این یه سوپرایزه. یه هفته ی دیگه کتاب منتشر میشه. تا اون موقع باید منتظر بمونی.
نائوتو: اگه بد شده باشه خفت می کنم.
خندیدم و کاغذ هارو برداشتم
ا.ت: می بینیم.
*یک هفته بعد ، از زبان نائوتو*
کتاب رو بستم و روی میز گذاشتم.
نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم.
در اتاق رو باز کردم و دیدم ا.ت با قیافه ی هیجان زده نشسته روی مبل.
ا.ت: چطور بود ؟؟
وقتی رفتم سمتش بلند شد و منم محکم بغلش کردم و سرمو بردم داخل گردنش.
نائوتو: مرسی ا.ت...
نائوتو: اصلا فکر نمیکردم داستان منو بنویسی...
ا.ت مثل همیشه لبخند زد و چشم هاشو بست
ا.ت: به هرحال مردم باید بدونن یه نفر چقدر زحمت کشیده برای نجات مردم و خواهرش
محکم تر فشارش دادم که ا.ت شروع کرد سرفه کردن.
نائوتو: گومن خیلی محکم گرفتمت. نظرت چیه داستان بعدی در مورد خودت باشه؟ و همینطور من
ا.ت: قبوله.
بعدش نشستیم و در مورد اینکه چه بخش هایی رو از داستان خودمون بنویسیم صحبت کردیم...
*تیتر روزنامه ، یه ماه بعد*
تجدید چاپ کتاب جدید ″ا.ت ف.ت″ . در عرض یک ماه به یک میلیون فروش رسید!
نظرت چیه ا.ت؟ به نظرت تونستی داستان خودت و نائوتو رو خوب به تصویر بکشی؟
بچه ها این رو دوستم نوشته بود
اگه خوب نبود بگید بهم که خودمم یکی بذارم از نائوتو
″″
ورقه های پر نوشته رو روی میز گذاشتم و یه ورقه ی دیگه برداشتم.
خودکارم رو برداشتم و باز شروع به نوشتن کردم.
این میشد شروع چندم؟ فکر کنم 15 ام...
صدای در زدن اومد
نائوتو: میتونم بیام تو؟
ا.ت: بیا
سریع روی ورقه ها رو با یه برگه ی خالی پوشوندم تا نائوتو نتونه بخونشون.
اومد داخل و نشست روی صندلی کنار من.
نائوتو: میدونی چند ساعت از وقتی داری اینارو می نویسی گذشته؟
ا.ت: نه...ولی فکر کنم حدودا 1 ساعت
نائوتو: یک ساعت!؟ 5 ساعت شده
یذره جا خوردم. انتظار نداشتم انقدر گذشته باشه. ولی عیب نداره.
ا.ت: به هر حال من یه نویسنده ام. باید روی داستان هام زیاد وقت بذارم. مخصوصا این داستان...
دستمو گذاشتم روی کاغذ ها
نائوتو: بده بخونمش
ا.ت: نههه وقتی منتشر شد باید بخونی
نائوتو: به چه دلیل؟
ا.ت: این یه سوپرایزه. یه هفته ی دیگه کتاب منتشر میشه. تا اون موقع باید منتظر بمونی.
نائوتو: اگه بد شده باشه خفت می کنم.
خندیدم و کاغذ هارو برداشتم
ا.ت: می بینیم.
*یک هفته بعد ، از زبان نائوتو*
کتاب رو بستم و روی میز گذاشتم.
نمیدونستم چطوری ازش تشکر کنم.
در اتاق رو باز کردم و دیدم ا.ت با قیافه ی هیجان زده نشسته روی مبل.
ا.ت: چطور بود ؟؟
وقتی رفتم سمتش بلند شد و منم محکم بغلش کردم و سرمو بردم داخل گردنش.
نائوتو: مرسی ا.ت...
نائوتو: اصلا فکر نمیکردم داستان منو بنویسی...
ا.ت مثل همیشه لبخند زد و چشم هاشو بست
ا.ت: به هرحال مردم باید بدونن یه نفر چقدر زحمت کشیده برای نجات مردم و خواهرش
محکم تر فشارش دادم که ا.ت شروع کرد سرفه کردن.
نائوتو: گومن خیلی محکم گرفتمت. نظرت چیه داستان بعدی در مورد خودت باشه؟ و همینطور من
ا.ت: قبوله.
بعدش نشستیم و در مورد اینکه چه بخش هایی رو از داستان خودمون بنویسیم صحبت کردیم...
*تیتر روزنامه ، یه ماه بعد*
تجدید چاپ کتاب جدید ″ا.ت ف.ت″ . در عرض یک ماه به یک میلیون فروش رسید!
نظرت چیه ا.ت؟ به نظرت تونستی داستان خودت و نائوتو رو خوب به تصویر بکشی؟
بچه ها این رو دوستم نوشته بود
اگه خوب نبود بگید بهم که خودمم یکی بذارم از نائوتو
۷.۴k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.