رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۵۹
... چند ماه بعد .....
دیانا: بغض کرده گوشه ای ایستاده بودم و به آدمایی نگاه میکردم که طلبکار زل زده بودن بهم که یهو
ساناز:دختره ی بی سر پای بی کس به چه حقی با بچه ی من دهن به دهن میزاری هان بچه ی بی تربیت معلوم نیست از کجا اومده
مدیر: هوی بیا زنگ بزن به خانوادت
دیانا: خیلی باهام بد برخورد اصلا نمیخواستم اینجا بمونم با بغض رفتم گوشی و از دستش گرفتم شماره ارباب و گرفتم بعد دو بوق جواب داد الو سلام
ارسلان: سلام قشنگم چیشدی
دیانا: بغضم سنگین تر شد و گفتم میشه بیای مدرسه اگه میشه مامانمم بیارید
ارسلان: چیشده
دیانا: لطفا بیا مدرسه
ارسلان: تازه از سر زمین ها برگشته بودم کتمو از رو مبل چنگ زدم و دویدم سمت مدرسه در مدرسه رو باز کردم و وارد حیاط شدم سریع رفتم تو و سمت دفتر مدیر
پارت ۵۹
... چند ماه بعد .....
دیانا: بغض کرده گوشه ای ایستاده بودم و به آدمایی نگاه میکردم که طلبکار زل زده بودن بهم که یهو
ساناز:دختره ی بی سر پای بی کس به چه حقی با بچه ی من دهن به دهن میزاری هان بچه ی بی تربیت معلوم نیست از کجا اومده
مدیر: هوی بیا زنگ بزن به خانوادت
دیانا: خیلی باهام بد برخورد اصلا نمیخواستم اینجا بمونم با بغض رفتم گوشی و از دستش گرفتم شماره ارباب و گرفتم بعد دو بوق جواب داد الو سلام
ارسلان: سلام قشنگم چیشدی
دیانا: بغضم سنگین تر شد و گفتم میشه بیای مدرسه اگه میشه مامانمم بیارید
ارسلان: چیشده
دیانا: لطفا بیا مدرسه
ارسلان: تازه از سر زمین ها برگشته بودم کتمو از رو مبل چنگ زدم و دویدم سمت مدرسه در مدرسه رو باز کردم و وارد حیاط شدم سریع رفتم تو و سمت دفتر مدیر
- ۳.۷k
- ۲۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط