پارت ²⁶
پارت ²⁶
.....................
حس کردم بلند شد اومد سمتم و دستمو گرفت و کشید دنبال خودش ولی نه من لجباز تر از این حرفام خیال کرده
برد تو اشپزخونه نشوندم رو صندلی منم همینجور به کاراش نگا میکردم اشپزخونه بزرگی بود رفت و از یخچال کیک شکلاتی اورد اخخ که چقدر گشنم بود ولی من کوتا نمیام البته شاید میخواد خودش کیک بخوره دل من اب بشه هه
کیک رو گذاشت تو ظرف و گذاشتش جلویه من
* جونگکوک*
از دیشب هیچی نخورده بود زخم پاشم که محل نمیزاشت بهش ولی نخواستم بهش رو بدم رفتم صبحانمو خوردم و تلویزیونو روشن کردم مشغول فیلم بودم که اومد پایین یه دور دور حال چرخید و رفت رو پله نشست مشخص بود گشنشه به یه نقطه خیره شد مات داشت نگا میکرد دیگه عصبی شدم دستشو گرفتم بردم تو اشپزخونه و کیک شکلاتی رو دراوردم گزاشتم جلوش یه نگا به کیک کرد یه نگا به من دست به سینه نشست و به سقف نگا کرد الان داشت لج میکرد؟ نگاش کن شبیح بچه ها شده بود
_ شرو کن
؛؛ ....
_ با تو دارم حرف میزنم میگم بشین یه چیزی بخور میمیری از گشنگی
بازم هیچی نگفت پوکر به سقف نگا میکرد مقاوت میکرد هیچ جوره هم کوتا نمیومد با اینکه تابلو بود گشنشه چیکار
کنم با این بچه رفتم نشستم بغل دستش و به زور یه تیکه کیک گذاشتم دهنش ... چقدر زور داره !
..... به زور و زحمت بهش کیکو دادم و گذاشتم رفتم تو اتاقم لپ تابم رو روشن کردم و مشغول کار شدم کار ریخته بود رو هم دیگه باید انجامشون میدادم فایلارو باز کردم و عکس هایه مدلارو نگا کردم و مشخصاتشونو چک کردم و بقیه کارارو انجام دادم .............. الان دوساعته تو اتاقم هوففف خسته شدم رفتم دم اتاقش اول در زدم جواب نداد درو باز کردم رفتم تو ولی تو اتاق نبود رفتم تو حال نبود یعنی چی ... حتما تو حیاطه درو باز کردم رفتم بیرون دیدم داره چوبو تو هوا تکون میده انگار که داره یه ادم فرضی رو میزنه رفتم پشت سرش و نگاش میکردم
_ ...... میشه بگی دقیقا داری چیکار میکنی ؟
؛؛ یاا ... ترسیدم من با تو حرف نمیزنم
_ باشه بابا قهر نکن .... حالا بگو داری چیکار میکنی
؛؛ هیچی داشتم اعصبانیتمو خالی میکردم
_ اها
؛؛ تو بیا اینجا واسا تا یکم رو تو تمرین کنم
_ ببینم خل شدی؟
؛؛ نه چه ربطی داره
_ بیا بریم داخل حسابی زده به سرت
رفتیم تو باهم غذا درست کردیم و خوردیم بعد از ظهر گفتم اماده بشه میریم خونه یونگی
* یونا *
ناهار که خوردیم گفت اماده شم بریم خونه یونگی حوصله حموم کردن نداشتم پس فقط یه لباس معمولی پوشیدم و یکم ارایش کردم نصف موهامو بستم بالا و رفتم پایین یه نگاه به سرتا پام کرد و راه افتاد طرف در نگا داره ! ........ تو ماشین کلی باهمدیگه کلنجار رفتیم تا رسیدیم و رفتیم داخل فقط یونگی و جیهوپ بودن
.....................
حس کردم بلند شد اومد سمتم و دستمو گرفت و کشید دنبال خودش ولی نه من لجباز تر از این حرفام خیال کرده
برد تو اشپزخونه نشوندم رو صندلی منم همینجور به کاراش نگا میکردم اشپزخونه بزرگی بود رفت و از یخچال کیک شکلاتی اورد اخخ که چقدر گشنم بود ولی من کوتا نمیام البته شاید میخواد خودش کیک بخوره دل من اب بشه هه
کیک رو گذاشت تو ظرف و گذاشتش جلویه من
* جونگکوک*
از دیشب هیچی نخورده بود زخم پاشم که محل نمیزاشت بهش ولی نخواستم بهش رو بدم رفتم صبحانمو خوردم و تلویزیونو روشن کردم مشغول فیلم بودم که اومد پایین یه دور دور حال چرخید و رفت رو پله نشست مشخص بود گشنشه به یه نقطه خیره شد مات داشت نگا میکرد دیگه عصبی شدم دستشو گرفتم بردم تو اشپزخونه و کیک شکلاتی رو دراوردم گزاشتم جلوش یه نگا به کیک کرد یه نگا به من دست به سینه نشست و به سقف نگا کرد الان داشت لج میکرد؟ نگاش کن شبیح بچه ها شده بود
_ شرو کن
؛؛ ....
_ با تو دارم حرف میزنم میگم بشین یه چیزی بخور میمیری از گشنگی
بازم هیچی نگفت پوکر به سقف نگا میکرد مقاوت میکرد هیچ جوره هم کوتا نمیومد با اینکه تابلو بود گشنشه چیکار
کنم با این بچه رفتم نشستم بغل دستش و به زور یه تیکه کیک گذاشتم دهنش ... چقدر زور داره !
..... به زور و زحمت بهش کیکو دادم و گذاشتم رفتم تو اتاقم لپ تابم رو روشن کردم و مشغول کار شدم کار ریخته بود رو هم دیگه باید انجامشون میدادم فایلارو باز کردم و عکس هایه مدلارو نگا کردم و مشخصاتشونو چک کردم و بقیه کارارو انجام دادم .............. الان دوساعته تو اتاقم هوففف خسته شدم رفتم دم اتاقش اول در زدم جواب نداد درو باز کردم رفتم تو ولی تو اتاق نبود رفتم تو حال نبود یعنی چی ... حتما تو حیاطه درو باز کردم رفتم بیرون دیدم داره چوبو تو هوا تکون میده انگار که داره یه ادم فرضی رو میزنه رفتم پشت سرش و نگاش میکردم
_ ...... میشه بگی دقیقا داری چیکار میکنی ؟
؛؛ یاا ... ترسیدم من با تو حرف نمیزنم
_ باشه بابا قهر نکن .... حالا بگو داری چیکار میکنی
؛؛ هیچی داشتم اعصبانیتمو خالی میکردم
_ اها
؛؛ تو بیا اینجا واسا تا یکم رو تو تمرین کنم
_ ببینم خل شدی؟
؛؛ نه چه ربطی داره
_ بیا بریم داخل حسابی زده به سرت
رفتیم تو باهم غذا درست کردیم و خوردیم بعد از ظهر گفتم اماده بشه میریم خونه یونگی
* یونا *
ناهار که خوردیم گفت اماده شم بریم خونه یونگی حوصله حموم کردن نداشتم پس فقط یه لباس معمولی پوشیدم و یکم ارایش کردم نصف موهامو بستم بالا و رفتم پایین یه نگاه به سرتا پام کرد و راه افتاد طرف در نگا داره ! ........ تو ماشین کلی باهمدیگه کلنجار رفتیم تا رسیدیم و رفتیم داخل فقط یونگی و جیهوپ بودن
۱۷.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.