رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
part. 25
(روز ها گذشتند،رفتار جونگکوک بهتر میشد و ات هم کمتر لجبازی میکرد ولی،هنوز دعوا ها بین سولگی و جینا با ات ادامه داشت و همین موضوع اعصاب جونگکوک را خش می انداخت و بدخلق میشد.آخر هفته رسید و همراه پدر جونگکوک هم یه آشوب میان داستان انداخت.....)
جونگکوک. ات
ات. هوم؟
جونگکوک. اماده شو، الان نزدیکه بیاد.
ات. من نمیام پایین.
جونگکوک. چرا؟
ات. خسته ام.
جونگکوک. باشه،ولی اگر اومدی، باهاش صمیمی نشو.(جونگکوک اینو گفت و رفت حموم،ات هم توی این مدت خوابیده بود.جونگکوک گذاشت آب روی بدنش جاری بشه،بوی شامپوی مردانه،کل اتاق را گرفته بود،با حوله دور کمر از حمام خارج شد،موهایش را به صورت خیلی مرتب حالت داد،چند تار از موهایش از پیشانی اش آویزان گذاشت،نگاهی به پرسینگ های لبش انداخت، پرسینگ لب و ابرویش را میزون کرد،و لباس هایش را پوشید،دوباره به ات نگاهی انداخت،
ات در عالم خواب بود،بم هم سرشو روی سینه های گرد و کوچک ات گذاشته بود،انگار که سگ از نرمی زیر سرش راضیه.جونگکوک پنجره اتاق را بست،و پرده را روی آن کشید،و از اتاق خارج شد.)
ویو ات.
به سختی چشمامو از هم باز کردم، و به ساعت نگاه کردم، لعنتی فقط20دقیقه خوابیده بودم. صدای بقیه از طبقه پایین میومد، مطمئنم که پدر جونگکوک اومده.
"اینکه نمیخواست با پدرش زیاد حرف نزنم خیلی عجیب بود.
ولی ربطی که نداره، مربوط به من نیست، من که نمیرم پایین،
چی؟ نه وایسا ات احمق، چرا نمیری پایین؟
چرا دارم ازش فرار میکنم، فرار کردنم ففط باعث میشه که سولگی و اون دخترش بیشتر اذیتم کنن.
افرین دختر، خوبه، الان برو خودتو خوشگل کن و با اعتماد بنفس برو پایین، جوری که وجودشون هم به تخمم نیست. "
سریع رفتم و دوش گرفتم، یه لباس پوشیدم، موهامو خشک کردم، و موهامو که تا زیر باسنم بود را بالای سرم بستم و یه گیره ستارت ای کوچیک زدم به موهام کفشام رو پوشیدم، کمی رژ قرمز به داخل لبام زدم و چند بار لبام رو بهم زدم که طبیعی بشه،یه ادکلن شیرین و خنک زدم.
در اتاق رو باز کردم و با یه نفس عمیق از پله ها رفتم پایین.
یه راست رفتم توی آشپز خونه، چون مطمئنم که لارا و لیندا و اجوما اونجا هستن.
ات. سلام!
لارا. سلام، بیا بشین. چرا دیر اومدی؟
ات. خوابیده بودم.
لیندا. اوف، پدرشوهرتو ندیدی، ماشالاه، الان دیگه مطمئنم که شوگر، فقط باید، شوگر باشه، اصلا تیپ و قیافش که نگم.
ات. به عنم.
لیندا. با شوگر من درست حرف بزن.*خنده.*
لارا. نمیری پیش اونا بشینی؟
ات. نه، شوهرم گفته زیاد به پدرشوهرم نزدیک نشم، منم که به حرف شوهرم میگم چشم.(خنده.)
لیندا. حواست به شوهرت نیست، جینا میدزدتش.
(ات بلند شد و دست به کمر ایستاد.)
part. 25
(روز ها گذشتند،رفتار جونگکوک بهتر میشد و ات هم کمتر لجبازی میکرد ولی،هنوز دعوا ها بین سولگی و جینا با ات ادامه داشت و همین موضوع اعصاب جونگکوک را خش می انداخت و بدخلق میشد.آخر هفته رسید و همراه پدر جونگکوک هم یه آشوب میان داستان انداخت.....)
جونگکوک. ات
ات. هوم؟
جونگکوک. اماده شو، الان نزدیکه بیاد.
ات. من نمیام پایین.
جونگکوک. چرا؟
ات. خسته ام.
جونگکوک. باشه،ولی اگر اومدی، باهاش صمیمی نشو.(جونگکوک اینو گفت و رفت حموم،ات هم توی این مدت خوابیده بود.جونگکوک گذاشت آب روی بدنش جاری بشه،بوی شامپوی مردانه،کل اتاق را گرفته بود،با حوله دور کمر از حمام خارج شد،موهایش را به صورت خیلی مرتب حالت داد،چند تار از موهایش از پیشانی اش آویزان گذاشت،نگاهی به پرسینگ های لبش انداخت، پرسینگ لب و ابرویش را میزون کرد،و لباس هایش را پوشید،دوباره به ات نگاهی انداخت،
ات در عالم خواب بود،بم هم سرشو روی سینه های گرد و کوچک ات گذاشته بود،انگار که سگ از نرمی زیر سرش راضیه.جونگکوک پنجره اتاق را بست،و پرده را روی آن کشید،و از اتاق خارج شد.)
ویو ات.
به سختی چشمامو از هم باز کردم، و به ساعت نگاه کردم، لعنتی فقط20دقیقه خوابیده بودم. صدای بقیه از طبقه پایین میومد، مطمئنم که پدر جونگکوک اومده.
"اینکه نمیخواست با پدرش زیاد حرف نزنم خیلی عجیب بود.
ولی ربطی که نداره، مربوط به من نیست، من که نمیرم پایین،
چی؟ نه وایسا ات احمق، چرا نمیری پایین؟
چرا دارم ازش فرار میکنم، فرار کردنم ففط باعث میشه که سولگی و اون دخترش بیشتر اذیتم کنن.
افرین دختر، خوبه، الان برو خودتو خوشگل کن و با اعتماد بنفس برو پایین، جوری که وجودشون هم به تخمم نیست. "
سریع رفتم و دوش گرفتم، یه لباس پوشیدم، موهامو خشک کردم، و موهامو که تا زیر باسنم بود را بالای سرم بستم و یه گیره ستارت ای کوچیک زدم به موهام کفشام رو پوشیدم، کمی رژ قرمز به داخل لبام زدم و چند بار لبام رو بهم زدم که طبیعی بشه،یه ادکلن شیرین و خنک زدم.
در اتاق رو باز کردم و با یه نفس عمیق از پله ها رفتم پایین.
یه راست رفتم توی آشپز خونه، چون مطمئنم که لارا و لیندا و اجوما اونجا هستن.
ات. سلام!
لارا. سلام، بیا بشین. چرا دیر اومدی؟
ات. خوابیده بودم.
لیندا. اوف، پدرشوهرتو ندیدی، ماشالاه، الان دیگه مطمئنم که شوگر، فقط باید، شوگر باشه، اصلا تیپ و قیافش که نگم.
ات. به عنم.
لیندا. با شوگر من درست حرف بزن.*خنده.*
لارا. نمیری پیش اونا بشینی؟
ات. نه، شوهرم گفته زیاد به پدرشوهرم نزدیک نشم، منم که به حرف شوهرم میگم چشم.(خنده.)
لیندا. حواست به شوهرت نیست، جینا میدزدتش.
(ات بلند شد و دست به کمر ایستاد.)
- ۱.۸k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط