داستان ترسناک
داستان #ترسناک
مرد #وحشت زده و نگران در جاده متروکه در حال دویدن بود. از دور کامیونی را دید که به طرف او می آمد. نفس راحتی کشید و با نگاهش مسیر کامیون را دنبال می کرد.
کامیون جلوی پای مرد توقف کرد و راننده با سر به مرد اشاره کرد که سوار شود.
مرد: “شاید از خودتان بپرسید که من در این جاده چه می کنم!! مطمئنا چیزی که برایتان تعریف میکنم را باور نخواهید کرد. ماشین من چندصد متر جلوتر خراب شد؛ برای بررسی مشکل پیاده شدم و از مسافرم نیز کمک خواستم. وقتی او پیاده شد در کمال تعجب متوجه شدم که پاهای آن موجود سم دارد و مانند پاهای من و شما ن....”
در حالی که با دستش داشت به پاهای راننده اشاره میکرد جمله اش نیمه تمام ماند.
مرد #وحشت زده و نگران در جاده متروکه در حال دویدن بود. از دور کامیونی را دید که به طرف او می آمد. نفس راحتی کشید و با نگاهش مسیر کامیون را دنبال می کرد.
کامیون جلوی پای مرد توقف کرد و راننده با سر به مرد اشاره کرد که سوار شود.
مرد: “شاید از خودتان بپرسید که من در این جاده چه می کنم!! مطمئنا چیزی که برایتان تعریف میکنم را باور نخواهید کرد. ماشین من چندصد متر جلوتر خراب شد؛ برای بررسی مشکل پیاده شدم و از مسافرم نیز کمک خواستم. وقتی او پیاده شد در کمال تعجب متوجه شدم که پاهای آن موجود سم دارد و مانند پاهای من و شما ن....”
در حالی که با دستش داشت به پاهای راننده اشاره میکرد جمله اش نیمه تمام ماند.
۲.۱k
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.