پارت 12
پارت 12
بعد از چند ساعت دوروک آسیه رو بیمارستان برد. دکتر : بیمار چش شده. دوروک : پاش ورم کرده. دکتر : چجوری. دوروک : با دوستامون رفتیم جنگل بعد یکی از دوستامون به آسیه گفت بره چوب جمع کنه بعد درحال جمع کردن چوب افتاد تو چاله. دکتر : بعد از این همه اتفاق به احتمال زیاد پاش شکسته. اما جواب قطعی رو نمیدونم. دوروک : به احتمال زیاد. دکتر : بله الان از پاش عکس میگیریم. دکتر پرستار رو صدا کرد. پرستار : بله. دکتر : این خانم رو ببرید از پاش عکس بگیره. پرستار : چشم با من بیاید. دوروک آسیه رو برد از پاش عکس بگیره. دکتر : پاش شکسته. دوروک : چی. پاش شکسته. دکتر : بله. دوروک : الان باید چیکار کنیم. دکتر : تنها کاری که میشه کرد وقت باید استراحت کنه. آسیه و دوروک برگشتن خونه. ملیسا : چی شد. دوروک : پاش شکسته. ملیسا : چی. اوگولجان : آسیه همش تقصیر منه اگه من بهت نمی گفتم برو چوب جمع کن این اتفاق نمی افتد. آسیه : اوگولجان تقصیر تو نیست من جلوی پامو ندیدم. بعد از چند روز همه اومدن خونه اسدور. سر میز شام آسیه حالش بد شد و رفت. دوروک : چش شد. برک : نمیدونم. سوسن : اینجا وسایل کمک اولیه دارین. دوروک : بله. سوسن : بهم بده. اوگولجان : میخوای چیکار کنی. سوسن : خودت میبینی. بعد از چند دقیقه. دوروک : کی از اتاق میان بیرون. آیبیکه دید سوسن با خوشحالی اومد. آیبیکه : سوسن چرا اینقدر خوشحالی. سوسن : دوروک برات یه خبر خیلی خوب برات دارم. دوروک : چه خبری. سوسن : .............
بعد از چند ساعت دوروک آسیه رو بیمارستان برد. دکتر : بیمار چش شده. دوروک : پاش ورم کرده. دکتر : چجوری. دوروک : با دوستامون رفتیم جنگل بعد یکی از دوستامون به آسیه گفت بره چوب جمع کنه بعد درحال جمع کردن چوب افتاد تو چاله. دکتر : بعد از این همه اتفاق به احتمال زیاد پاش شکسته. اما جواب قطعی رو نمیدونم. دوروک : به احتمال زیاد. دکتر : بله الان از پاش عکس میگیریم. دکتر پرستار رو صدا کرد. پرستار : بله. دکتر : این خانم رو ببرید از پاش عکس بگیره. پرستار : چشم با من بیاید. دوروک آسیه رو برد از پاش عکس بگیره. دکتر : پاش شکسته. دوروک : چی. پاش شکسته. دکتر : بله. دوروک : الان باید چیکار کنیم. دکتر : تنها کاری که میشه کرد وقت باید استراحت کنه. آسیه و دوروک برگشتن خونه. ملیسا : چی شد. دوروک : پاش شکسته. ملیسا : چی. اوگولجان : آسیه همش تقصیر منه اگه من بهت نمی گفتم برو چوب جمع کن این اتفاق نمی افتد. آسیه : اوگولجان تقصیر تو نیست من جلوی پامو ندیدم. بعد از چند روز همه اومدن خونه اسدور. سر میز شام آسیه حالش بد شد و رفت. دوروک : چش شد. برک : نمیدونم. سوسن : اینجا وسایل کمک اولیه دارین. دوروک : بله. سوسن : بهم بده. اوگولجان : میخوای چیکار کنی. سوسن : خودت میبینی. بعد از چند دقیقه. دوروک : کی از اتاق میان بیرون. آیبیکه دید سوسن با خوشحالی اومد. آیبیکه : سوسن چرا اینقدر خوشحالی. سوسن : دوروک برات یه خبر خیلی خوب برات دارم. دوروک : چه خبری. سوسن : .............
۴.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.