نخستیننگاهی که ما را به هم دوخت

#نخستین_نگاهی که ما را به هم دوخت
#نخستین_سلامی که در جان ما شعله افروخت
#نخستین_کلامی که دل های ما را به بوی خوش آشنایی سپرد و ...
به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی
پر از نور بودم
همه شوق بودی
همه شور بودم
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم
نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم
چه خوش لحظه هایی که " می خواهمت " را
به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم
دو آوای تنهای سر گشته بودیم
رها در گذرگاه هستی
به سوی هم از دورها پر گشودیم
چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم
چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم
چه خوش لحظه هایی که در پرده عشق
چو یک نغمه شاد با هم شکفتیم
چه شب ها ... چه شب ها ... که همراه حافظ
در آن کهکشان های رنگین
در آن بی کران های سرشار از نرگس ونسترن ، یاس و نسرین
ز بسیاری شوق وشادی نخفتیم
تو با آن صفای خدایی
تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی
از این خاکیان دور بودی
من آن مرغ شیدا
در آن باغ بالنده در عطر و رویا
بر آن شاخه های فرا رفته تا عالم بی خیالی
چه مغرور بودم
چه مغرور بودم
من وتو چه دنیای پهناوری آفریدیم ...



#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۸)

باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدیباز ای سپیده ی شبِ هجران نیا...

بازآ و حلقه بر در رندان شوق زنکاصحاب را دو دیده چو مسمار بر ...

بیش از اندازه دوست داشتن بیماری است...نباید بیش از اندازه دو...

نیایش شبانگاهی:خدای مهربانم،در سکوت این شب آرام، دستانم را ب...

پارت ۷۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط