رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
# پارت ۵
ویو تهیونگ : ا.ت خیلی باحال بود راضیم کرد که باباش رو راضی کنم منم با تمام اعتماد به سقفم که داشت فوران میکرد راضیش کردم 😂😂
تهیونگ : ا.ت بابات گذاشت بریم .....
ا.ت : چیزی بر دارم ؟؟
تهیونگ : نه یکم غذا داریم با اسب میریم هرچی خواستی تو قصرمون هست پس بدو بیا
ویو ا.ت: با ته سوار اسب شدیم و حرکت کردیم ......
☆ پرش زمانی به شب
ویو تهیونگ : شب شده بود هنوز هنوز یه روز راه مونده به کلبم نزدیک شده بودیم که نزدیک برکه بود با ا.ت اونجا توقفکردیم ا.ت میخواست از اسب بیاد پایین که افتاد تو برکه و کل لباساش خیس شدن کلا فرم بدنش معلوم بود به ا.ت گفتم بره تو کلبه بخواب منم بیرون وگرنه بلایی سرش میارم ..... ( نویسنده : منحرفففف😈 )
ویو ا.ت : تهیونگ گفت برم تو کلبه تا بلایی سرم نیاورده که منظورش رو فهمیدم و سریع رفتم داخل کلبه تهیونگ رو تخت بیرون خوابید ولی پتو نداشت پس از تو کلبه اومدم بیرون و پتو رو روش کشیدم میخواستم برم که دستم رو گفرت و پرتم کرد تو بغل خودش و گفت ......
تهیونگ : گفتم نیای بیرون خطر داره باز گوش نمیدی ....
ا.ت : ته ولم کن ....
تهیونگ : الان پیشم میخوابی ولی نترس بلایی سرت نمیارم .... منحرف ( لبخند )
ا.ت : دیونه ..... ( نویسنده : گرفتن خوابیدن منحرفا چرا اینقدر منحرفید آخه ؟ 😂 البته تقصیر منم هست 😅😂😂)
☆ پرش زمانی به فردا صبح ......
ویو ا.ت : .......
( تا پارت بعد بای ببخشید که دیر دیر فعالیت میکنم ولی به خدا در گیرم حلالم کنین 😅 )
# پارت ۵
ویو تهیونگ : ا.ت خیلی باحال بود راضیم کرد که باباش رو راضی کنم منم با تمام اعتماد به سقفم که داشت فوران میکرد راضیش کردم 😂😂
تهیونگ : ا.ت بابات گذاشت بریم .....
ا.ت : چیزی بر دارم ؟؟
تهیونگ : نه یکم غذا داریم با اسب میریم هرچی خواستی تو قصرمون هست پس بدو بیا
ویو ا.ت: با ته سوار اسب شدیم و حرکت کردیم ......
☆ پرش زمانی به شب
ویو تهیونگ : شب شده بود هنوز هنوز یه روز راه مونده به کلبم نزدیک شده بودیم که نزدیک برکه بود با ا.ت اونجا توقفکردیم ا.ت میخواست از اسب بیاد پایین که افتاد تو برکه و کل لباساش خیس شدن کلا فرم بدنش معلوم بود به ا.ت گفتم بره تو کلبه بخواب منم بیرون وگرنه بلایی سرش میارم ..... ( نویسنده : منحرفففف😈 )
ویو ا.ت : تهیونگ گفت برم تو کلبه تا بلایی سرم نیاورده که منظورش رو فهمیدم و سریع رفتم داخل کلبه تهیونگ رو تخت بیرون خوابید ولی پتو نداشت پس از تو کلبه اومدم بیرون و پتو رو روش کشیدم میخواستم برم که دستم رو گفرت و پرتم کرد تو بغل خودش و گفت ......
تهیونگ : گفتم نیای بیرون خطر داره باز گوش نمیدی ....
ا.ت : ته ولم کن ....
تهیونگ : الان پیشم میخوابی ولی نترس بلایی سرت نمیارم .... منحرف ( لبخند )
ا.ت : دیونه ..... ( نویسنده : گرفتن خوابیدن منحرفا چرا اینقدر منحرفید آخه ؟ 😂 البته تقصیر منم هست 😅😂😂)
☆ پرش زمانی به فردا صبح ......
ویو ا.ت : .......
( تا پارت بعد بای ببخشید که دیر دیر فعالیت میکنم ولی به خدا در گیرم حلالم کنین 😅 )
۳.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.