رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۶
ویو جیمین : وارد رستورانی که ا.ت گفتخ بود شدم و ا.ت رو دیدم که یکی هم کنارش بود رفتم و ا.ت رو بغل کردم و یکمی صحبت کردیم و که با حرف ا.ت شکه شدم منظورش چی بود ؟ یعنی اون کسی که پیش ا.ت هستش .... اون .... اون پسر خود ا.ت ؟؟
تو شک بودم که گفت .....
ا.ت : جیمین این پسر کوچیکمه ۲ سالشه و خب شرت ازدواجم این بود که اونم کنارم باشه و خودم بزرگش کنم .....
جیمین : ا.ت چی میگی ؟ ..... یعنی چی ؟ باباش کیه ؟؟ بابای واقعیش کیه ا.ت ؟؟
ا.ت : باباش دیگه مرده ..... باباش جونگ کوک بود سِیون پسر کوک هستش و پسر من من به کوک نگفته بودم بعد اینکه به دنیاش اوردم دادم به یکی از دوستام که بزرگش کنه و به کوک نگفتم که بعد یه مدت کوک رو کشتم ولی اون زنده بود و وقتی فهمیدم زندس میخواستم بهش بگم ولی خب نشد و الان اگه واقعا دوسم داری باید سِیون هم قبول کنی .....
جیمین : دوست دارم ..... قبول میکنم چون منم از یه پدر دیگه بودم و مامانم با یه مرد دیگه ازدواج کرده بود .... ولی هنوز نمیتونم هذمش کنم ( نویسنده : منم همینطور خودممتو شکم چرا ؟ 😂😂)
ا.ت : چی ؟ بهم نگفته بودی .... ول راضییی
جیمین : معلومه که قبول میکنم هرچی نباشه بچهی زنمه پس بچهی منم هست
ا.ت : جیمین عاشقتم ( پرید بغل جیمین )
جیمین : سلام آقا سِیون منو میشناسی ؟؟
سِیون : معلومه بابا جون مامان میگه بابامیم تا حالا ندیده بودمتون ولی واقعا مهربونین ( لبخند )
جیمین : ا.ت چهرش به کوک رفته ولی اخلاقش با تو مو نمیزنه ( خنده )
ا.ت : معلومه به مامانیش کشیده دیگه ....
جیمین : سِیون جنتل من بابا میای بریم با بابایی شهربازی ؟؟
سِیون : مامانی بریم ؟؟
ا.ت : معلومه که بریم الان خیلی وقته بابایت رو ندیدی باید پدر پسری باهم وقت بگذرونین
سِیون : بابای پسر بزن بریم ....
جیمین : مامانیش بدو بیا باید بریم .... بزن بریم .....
ا.ت و سِیون : بریممممم .......
( نویسنده : تا پارت های بعد بای راجب رمانم نظر بدین و بی زحمت لایکم کنین 🥺❤️ )
# پارت ۶
ویو جیمین : وارد رستورانی که ا.ت گفتخ بود شدم و ا.ت رو دیدم که یکی هم کنارش بود رفتم و ا.ت رو بغل کردم و یکمی صحبت کردیم و که با حرف ا.ت شکه شدم منظورش چی بود ؟ یعنی اون کسی که پیش ا.ت هستش .... اون .... اون پسر خود ا.ت ؟؟
تو شک بودم که گفت .....
ا.ت : جیمین این پسر کوچیکمه ۲ سالشه و خب شرت ازدواجم این بود که اونم کنارم باشه و خودم بزرگش کنم .....
جیمین : ا.ت چی میگی ؟ ..... یعنی چی ؟ باباش کیه ؟؟ بابای واقعیش کیه ا.ت ؟؟
ا.ت : باباش دیگه مرده ..... باباش جونگ کوک بود سِیون پسر کوک هستش و پسر من من به کوک نگفته بودم بعد اینکه به دنیاش اوردم دادم به یکی از دوستام که بزرگش کنه و به کوک نگفتم که بعد یه مدت کوک رو کشتم ولی اون زنده بود و وقتی فهمیدم زندس میخواستم بهش بگم ولی خب نشد و الان اگه واقعا دوسم داری باید سِیون هم قبول کنی .....
جیمین : دوست دارم ..... قبول میکنم چون منم از یه پدر دیگه بودم و مامانم با یه مرد دیگه ازدواج کرده بود .... ولی هنوز نمیتونم هذمش کنم ( نویسنده : منم همینطور خودممتو شکم چرا ؟ 😂😂)
ا.ت : چی ؟ بهم نگفته بودی .... ول راضییی
جیمین : معلومه که قبول میکنم هرچی نباشه بچهی زنمه پس بچهی منم هست
ا.ت : جیمین عاشقتم ( پرید بغل جیمین )
جیمین : سلام آقا سِیون منو میشناسی ؟؟
سِیون : معلومه بابا جون مامان میگه بابامیم تا حالا ندیده بودمتون ولی واقعا مهربونین ( لبخند )
جیمین : ا.ت چهرش به کوک رفته ولی اخلاقش با تو مو نمیزنه ( خنده )
ا.ت : معلومه به مامانیش کشیده دیگه ....
جیمین : سِیون جنتل من بابا میای بریم با بابایی شهربازی ؟؟
سِیون : مامانی بریم ؟؟
ا.ت : معلومه که بریم الان خیلی وقته بابایت رو ندیدی باید پدر پسری باهم وقت بگذرونین
سِیون : بابای پسر بزن بریم ....
جیمین : مامانیش بدو بیا باید بریم .... بزن بریم .....
ا.ت و سِیون : بریممممم .......
( نویسنده : تا پارت های بعد بای راجب رمانم نظر بدین و بی زحمت لایکم کنین 🥺❤️ )
۴.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.