خوب میدانم آنچه که از من
خوب میدانم آنچه که از من
یک احمقه ساده وتکراری ساخته فقط
فقط اینست دلم نمیخواهد آنچه را که روزی از اعماق قلبم برخاسته وبرای ستایش شخصی برزبان آوردم واحساس
واقعیم بود را روزی دیگر ودر مکانی دیگربرای فرد دیگری بکار ببرم آنهم تنهابرای ارضاشدن یکسری غرائظم
نمیخواهم ونمیتوانم عشق را نادیده
وبی حرمت کنم برای من عشق وعاشق بودن همیشه در راس بوده حتی زمانی که درتنهایی مطلق احساسی باشم ترجیح میدهم سالهاتنهابمانم ولی تاوقتی که زمان واقعیش نرسیده مدام ازترس تنهایی جسم وروحم را باهر رهگذری آلوده نکنم که اینهاهوسهای آلوده وزودگذری بیش نیستن وهراز راه رسیده ای ارزش این را نداردکه بنام عشق در صددبراورده کردن نیازهای خود باشد
ارزویم وخواسته ام همیشه اینبود که تنهایکنفر را تمام عمر کنار خود داشته باشم که همیشگی باشد،خدا میداند که برای رسیدن به این خواسته ام تمام سعیم را کردم هرگز اجازه ندادم امیال جنسی وغرائظم برمن غلبه کند وبرای طبیعی ترین نیاز خودم دامن دیگری را آلوده وروحش را ازرده کنم ...
من براستی بدون عشق ورزیدن مرده ای
متحرک بیش نیستم معشوقه ام را درحد
پرستیدن میستایم برایم دلبستن به کسیکه درقلبم نیست تقریبا محال است
برایم فراموش کردن مانندجان دادن میماندوبرایم چیزی مرگبارتراز خاطراتم نیست وبدتراز آن رفتار سرد وغریبه گونه
کسیست که روزی بودنم به بودنش بسته بوده نمیتوانم نادیده بگیرم کسیرا که زیباترین احساسات ولحظه هایم را دلیل بوده حتی اگرسختترین صدمات وآسیبهارا برمن روا داشته باشد آنقدرمیمانم که ذره ای جای تردیدنداشته باشم که بایدراحتش بگذارم آنوقت است که درنهایت سکوت
میروم طوری که اب از آب تکان نمیخورد وآنزمان است که تازه جای خالیم احساس میشود...
اکنونبیش از ۶شش سال است که رهاشده ام هرچندکه حقم نبود وهرچند که تمام داشته هایم را به عمد از دست دادم اماتمام این سالها هرلحظه در خاطرم در کنارم بوده بااین تفاوت که فقط نگاهم میکند وهیچ سخن نمیگوید ومن به این فرض که او دوستم دارد به خود ازاری مشغولم ودیگر جانی نمانده در من ...
عشق همین است خرابه نشین شدن از اوج عزت به نهایت ذلت رسیدن وهنوز عاشق بودن عشق را نمیتوان هرلحظه با دیگری بدست اورد اشکی از دیده عاشق میچکدحرمت دارد .....
خانبیان...
پایان بخش اول
همراه بود با اتفاقی بسیار بسیار تلخ😔
یک احمقه ساده وتکراری ساخته فقط
فقط اینست دلم نمیخواهد آنچه را که روزی از اعماق قلبم برخاسته وبرای ستایش شخصی برزبان آوردم واحساس
واقعیم بود را روزی دیگر ودر مکانی دیگربرای فرد دیگری بکار ببرم آنهم تنهابرای ارضاشدن یکسری غرائظم
نمیخواهم ونمیتوانم عشق را نادیده
وبی حرمت کنم برای من عشق وعاشق بودن همیشه در راس بوده حتی زمانی که درتنهایی مطلق احساسی باشم ترجیح میدهم سالهاتنهابمانم ولی تاوقتی که زمان واقعیش نرسیده مدام ازترس تنهایی جسم وروحم را باهر رهگذری آلوده نکنم که اینهاهوسهای آلوده وزودگذری بیش نیستن وهراز راه رسیده ای ارزش این را نداردکه بنام عشق در صددبراورده کردن نیازهای خود باشد
ارزویم وخواسته ام همیشه اینبود که تنهایکنفر را تمام عمر کنار خود داشته باشم که همیشگی باشد،خدا میداند که برای رسیدن به این خواسته ام تمام سعیم را کردم هرگز اجازه ندادم امیال جنسی وغرائظم برمن غلبه کند وبرای طبیعی ترین نیاز خودم دامن دیگری را آلوده وروحش را ازرده کنم ...
من براستی بدون عشق ورزیدن مرده ای
متحرک بیش نیستم معشوقه ام را درحد
پرستیدن میستایم برایم دلبستن به کسیکه درقلبم نیست تقریبا محال است
برایم فراموش کردن مانندجان دادن میماندوبرایم چیزی مرگبارتراز خاطراتم نیست وبدتراز آن رفتار سرد وغریبه گونه
کسیست که روزی بودنم به بودنش بسته بوده نمیتوانم نادیده بگیرم کسیرا که زیباترین احساسات ولحظه هایم را دلیل بوده حتی اگرسختترین صدمات وآسیبهارا برمن روا داشته باشد آنقدرمیمانم که ذره ای جای تردیدنداشته باشم که بایدراحتش بگذارم آنوقت است که درنهایت سکوت
میروم طوری که اب از آب تکان نمیخورد وآنزمان است که تازه جای خالیم احساس میشود...
اکنونبیش از ۶شش سال است که رهاشده ام هرچندکه حقم نبود وهرچند که تمام داشته هایم را به عمد از دست دادم اماتمام این سالها هرلحظه در خاطرم در کنارم بوده بااین تفاوت که فقط نگاهم میکند وهیچ سخن نمیگوید ومن به این فرض که او دوستم دارد به خود ازاری مشغولم ودیگر جانی نمانده در من ...
عشق همین است خرابه نشین شدن از اوج عزت به نهایت ذلت رسیدن وهنوز عاشق بودن عشق را نمیتوان هرلحظه با دیگری بدست اورد اشکی از دیده عاشق میچکدحرمت دارد .....
خانبیان...
پایان بخش اول
همراه بود با اتفاقی بسیار بسیار تلخ😔
۵.۶k
۲۷ مهر ۱۴۰۱