فیک:
فیک:
The girl I bon’t like
پارت18:
رزان:
نبود....هیچ جا نبود... نشستم رو ی صندلی توی ی پارکـ...شروع کردمـ ارومـ گریهـ کردنـ کسیـ نبود....داد زدمـ:
_چرا منـــــــــــــــــ کســــــــــــــــیـــــــو ندارمـ.....چرا؟؟؟از بچگی بیچارگی کشیدمـ....
ی دسته گرمـ گذاشته شد رو شونمـ... از جا پریدمـ نگاه فرد کردمـ لایی از اشکامـ نمیذاشتنـ چیزی ببینمـ...چشامو بهم فشوردمـ و نگاش کردمـ... نامجون اینجا چیکار میکرد...
ارومـ گفت:
_ چیشده خانومـ کوچولو؟؟؟...
نشیتـ کنارمو و گفت:
_چرا رزی گریه میکنه....؟؟؟هاععع؟؟
ی گل رز ک توی جیبش بود در اورد و جلوم گرفت و گفت:
_گل برای گل ... نه ببخشید رز برای رز....😹
خندید و منم خندمـ گرفتـ.... بعد گرفتم از دستش دستشو کشید رو موهام احساس....قلبمـ ی جوری بود.... ا
تپشش تند شد و نامجون گفت:
_راستش معصومیت ک توی چشای ت دیدمـ ت چشای هیجکدوم از دوستات ندیدمـ....
اومد ادمه حرفشو بزنه ک صدایی از پشت سر گفت:
_ رزانــــــــــــ......
برگشتمـ نگاهی ب سانا کردمـ بلند شدم و رفتمـ سمتش و گفت:
_سانهی نیسته هر چی ما گشتیمـ....
+ منم هر چی ب محل کارش و هر جایی ک ب عقلمـ میرسید رفتمـ اما نبود....
یهو نگاهی ب نامجون کرد ی دقه دوبارع خودمم نگاش کردم دو تا سئوال برامـ پیش اومد....چرا ماسک و کلاه و عینک نداره و اینکه تنها اومده خندید و گفت:
_بچه ها خواب بودن و منم تنها اومدمـ ببینمـ حال ت خوبه بعدشم
ب ماسکو و کلاه ت دستش اشاره کرد و گفت:
_زده بودمـ....
بهش گفتم:
+سا...نهی دوباره گمـ شدهـ...
نگاهی نگران کرد و اروم گفت:
_ش....
ی صپایی از پشتـ اومد و گفت:
_بادمجونه کله خراب منو از تو خواب بیدار نکردی...
نگاه کردمـ اینکه جین و بچه هاش بودن نگاه کردمـ وی همینجوری داشت وول میخثرد خوابه خواب بود اخری افتاد ت بغل کوک و کوکم انداختش و رو شونش و یکی زو ت کمرش ک بیچاره 3 متر پرید اونور تر و افتاد و گفت:
_ پتوم کو من همرام پتو اورده بودمـ....
جیمین گفت:
_میخوای ابرومونو جلو.... ببری؟؟؟!!!
بعد بلندشد و اومد طرف ما و گفت:
_روژی ت خونتون بالشتهــــــ از اینـ نرمالـو هاعـ دارینـ؟!
نگاهی بهش کردمو برگشتم و راهه خونرو رفتمـ... و اونام میومدنـ همرام اخه خیلی سرد بود و از ی طرفم نگرانیـ داشتـ دیوونمـ میکردـ..ــ.
The girl I bon’t like
پارت18:
رزان:
نبود....هیچ جا نبود... نشستم رو ی صندلی توی ی پارکـ...شروع کردمـ ارومـ گریهـ کردنـ کسیـ نبود....داد زدمـ:
_چرا منـــــــــــــــــ کســــــــــــــــیـــــــو ندارمـ.....چرا؟؟؟از بچگی بیچارگی کشیدمـ....
ی دسته گرمـ گذاشته شد رو شونمـ... از جا پریدمـ نگاه فرد کردمـ لایی از اشکامـ نمیذاشتنـ چیزی ببینمـ...چشامو بهم فشوردمـ و نگاش کردمـ... نامجون اینجا چیکار میکرد...
ارومـ گفت:
_ چیشده خانومـ کوچولو؟؟؟...
نشیتـ کنارمو و گفت:
_چرا رزی گریه میکنه....؟؟؟هاععع؟؟
ی گل رز ک توی جیبش بود در اورد و جلوم گرفت و گفت:
_گل برای گل ... نه ببخشید رز برای رز....😹
خندید و منم خندمـ گرفتـ.... بعد گرفتم از دستش دستشو کشید رو موهام احساس....قلبمـ ی جوری بود.... ا
تپشش تند شد و نامجون گفت:
_راستش معصومیت ک توی چشای ت دیدمـ ت چشای هیجکدوم از دوستات ندیدمـ....
اومد ادمه حرفشو بزنه ک صدایی از پشت سر گفت:
_ رزانــــــــــــ......
برگشتمـ نگاهی ب سانا کردمـ بلند شدم و رفتمـ سمتش و گفت:
_سانهی نیسته هر چی ما گشتیمـ....
+ منم هر چی ب محل کارش و هر جایی ک ب عقلمـ میرسید رفتمـ اما نبود....
یهو نگاهی ب نامجون کرد ی دقه دوبارع خودمم نگاش کردم دو تا سئوال برامـ پیش اومد....چرا ماسک و کلاه و عینک نداره و اینکه تنها اومده خندید و گفت:
_بچه ها خواب بودن و منم تنها اومدمـ ببینمـ حال ت خوبه بعدشم
ب ماسکو و کلاه ت دستش اشاره کرد و گفت:
_زده بودمـ....
بهش گفتم:
+سا...نهی دوباره گمـ شدهـ...
نگاهی نگران کرد و اروم گفت:
_ش....
ی صپایی از پشتـ اومد و گفت:
_بادمجونه کله خراب منو از تو خواب بیدار نکردی...
نگاه کردمـ اینکه جین و بچه هاش بودن نگاه کردمـ وی همینجوری داشت وول میخثرد خوابه خواب بود اخری افتاد ت بغل کوک و کوکم انداختش و رو شونش و یکی زو ت کمرش ک بیچاره 3 متر پرید اونور تر و افتاد و گفت:
_ پتوم کو من همرام پتو اورده بودمـ....
جیمین گفت:
_میخوای ابرومونو جلو.... ببری؟؟؟!!!
بعد بلندشد و اومد طرف ما و گفت:
_روژی ت خونتون بالشتهــــــ از اینـ نرمالـو هاعـ دارینـ؟!
نگاهی بهش کردمو برگشتم و راهه خونرو رفتمـ... و اونام میومدنـ همرام اخه خیلی سرد بود و از ی طرفم نگرانیـ داشتـ دیوونمـ میکردـ..ــ.
۸.۵k
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.