فیک:
فیک:
The girl I bon’t like
پارت19:
سانهی:
دستشو از رو فکم برداشت و نشست رو لبه تخت و بولیزشو کند و وارد در سفید رنگی شد و من هنوز اونجا نشسته بودمو گریه میکردمـ.... بیشعور عوضیـ....چرا تینقدر بده چرا؟؟؟از ت اون در اومد بیرون فهمیدم حموم بود چون بدنش خیس بود و خوابید روتخت و گفت:
_چقدر می ارزی؟؟؟
با تعجب نگاش کردم و گفت:
_فک میکنم ی شب با من خوابیدن اونم من با تو چقدر می ارزهـ....
قلبمـ از فشاری ک بهش اومده بود درد گرفت و اشکامو با هم مسابقه میدادنــــــــ اینقدر هق هق میکردمـ کل فضای اتاقو گرفته بود و بعد از چند مین نشست و با دستش اشکامو پاکـ کرد و گفت:
_ کوچولوی...زشتـ....
+ا...اگه زشتمـ پ چرا نمیزاری برمـ...؟؟!! من بدرد این کارا نمیخورمـ بزار... برمـ....
دوباره هق هقم اوج گرفت و گفت:
_چون ت خعلی بی ادبی....!!! چرا منو جلو دوستمـ ضایع کردیـ....ن....اون دوستتمـ براشـ دارمـ...دختریـ....
+نع...اونـ...نهـ...اون...خیلی بچسـ...بخدا 19 سالشهـ.... هنوز بچسـ...هر گوهی ک میخوای بخوریـ هر کاری میخوای انجامـ بدیـ با منـ....
افتاد روم و خودشو بهمـ نزدیکـ کرد ت چشامـ نگاهـ کرد و گفت:
_اهههـ ت چهـ بی احساسیـ همهـ دخترایـ اینـ شهـر...ارزو دارنـ منو ببیننـ....
+اونا...خنگن...و تورو نشناختن....
یه پوزخند زد اومد نزدیکـ و خواستـ لبامو ب بازی بگیره ک گوشیش زنگـ خورد...پرتشـ کرد ت دیوار....خورد شد و اومد...نزدیک و لبامو توری وحشیانه میبوسید ک خون میومد و گریه میکردمـ قدرتـ پسـ زدنشمـ نداشتم و لباشو...برداشت و از روم بلند شد و گفت:
_ چه خوشمزنـ...اما صاحبشونـ همراهیـ نمیکنهـ ک مال یونگیـ شنـ....
و از اتاق رفت بیرونـ.....
رزان:
وارد خونه شدیمـ اونامـ اومدن رفتمـ ت اتاقـ و نشستمـ گریه کردمـ...خدایا منـ.... چمهـ..چـ...را... قلبمـ درد م...یکنه... چنگی ب قلبه نا توانمـ زدمـ...چن وقت بود ک درد میکرد...
ام... من کجا... میتونستمـ....با ....این... مشکلاتـ...بزرگ... ب این اهمیت بدمـ... ارهـ...سانا اومد ت اتاق و گفت:
_گریه نکنـ...اجی...کوشولوم.. و سرمو گرفت ت بغلشـ و ناز کرد کم کمـ اچا و جونا و می چا هم اومدنـ....
جین:
جونگ کوک_بچها...نگنه هیونگ دوباره....
+وااییی...حرفـ نزنـ کوکه...خرفتـ....
وی همینجوری رو شونه ی جیمین میرفت و هی از خواب میپرید.... و یهو بلند شد و نمیدونمــ کجا رفت بهش گفتم:
+تهیونگ کجا میری!؟؟؟؟
_بالشتـ و پتو... بگیرمـ و با صدای دو رگه ای... رفت و....
می چا:
داشتیم با هم رز رو اروم میکردیمو قلقلکش میدادیمـ... ک یهو یکی گفت:
_می چا... می چا
نگاه دور و برمـ کردم و گفت دوباره:
_من اینجامـ....
نگاه کردمـ تهیونگ بود نگاه بچ ها کردمـ مشغول بودن و منم اروم رفتم بیرون و گفت:
_میشه... ببخشید اما منـ خوابمـ میاد... ی پتو و بالشت بهم بده....
+باشهعـ....
و رفتمـ...
The girl I bon’t like
پارت19:
سانهی:
دستشو از رو فکم برداشت و نشست رو لبه تخت و بولیزشو کند و وارد در سفید رنگی شد و من هنوز اونجا نشسته بودمو گریه میکردمـ.... بیشعور عوضیـ....چرا تینقدر بده چرا؟؟؟از ت اون در اومد بیرون فهمیدم حموم بود چون بدنش خیس بود و خوابید روتخت و گفت:
_چقدر می ارزی؟؟؟
با تعجب نگاش کردم و گفت:
_فک میکنم ی شب با من خوابیدن اونم من با تو چقدر می ارزهـ....
قلبمـ از فشاری ک بهش اومده بود درد گرفت و اشکامو با هم مسابقه میدادنــــــــ اینقدر هق هق میکردمـ کل فضای اتاقو گرفته بود و بعد از چند مین نشست و با دستش اشکامو پاکـ کرد و گفت:
_ کوچولوی...زشتـ....
+ا...اگه زشتمـ پ چرا نمیزاری برمـ...؟؟!! من بدرد این کارا نمیخورمـ بزار... برمـ....
دوباره هق هقم اوج گرفت و گفت:
_چون ت خعلی بی ادبی....!!! چرا منو جلو دوستمـ ضایع کردیـ....ن....اون دوستتمـ براشـ دارمـ...دختریـ....
+نع...اونـ...نهـ...اون...خیلی بچسـ...بخدا 19 سالشهـ.... هنوز بچسـ...هر گوهی ک میخوای بخوریـ هر کاری میخوای انجامـ بدیـ با منـ....
افتاد روم و خودشو بهمـ نزدیکـ کرد ت چشامـ نگاهـ کرد و گفت:
_اهههـ ت چهـ بی احساسیـ همهـ دخترایـ اینـ شهـر...ارزو دارنـ منو ببیننـ....
+اونا...خنگن...و تورو نشناختن....
یه پوزخند زد اومد نزدیکـ و خواستـ لبامو ب بازی بگیره ک گوشیش زنگـ خورد...پرتشـ کرد ت دیوار....خورد شد و اومد...نزدیک و لبامو توری وحشیانه میبوسید ک خون میومد و گریه میکردمـ قدرتـ پسـ زدنشمـ نداشتم و لباشو...برداشت و از روم بلند شد و گفت:
_ چه خوشمزنـ...اما صاحبشونـ همراهیـ نمیکنهـ ک مال یونگیـ شنـ....
و از اتاق رفت بیرونـ.....
رزان:
وارد خونه شدیمـ اونامـ اومدن رفتمـ ت اتاقـ و نشستمـ گریه کردمـ...خدایا منـ.... چمهـ..چـ...را... قلبمـ درد م...یکنه... چنگی ب قلبه نا توانمـ زدمـ...چن وقت بود ک درد میکرد...
ام... من کجا... میتونستمـ....با ....این... مشکلاتـ...بزرگ... ب این اهمیت بدمـ... ارهـ...سانا اومد ت اتاق و گفت:
_گریه نکنـ...اجی...کوشولوم.. و سرمو گرفت ت بغلشـ و ناز کرد کم کمـ اچا و جونا و می چا هم اومدنـ....
جین:
جونگ کوک_بچها...نگنه هیونگ دوباره....
+وااییی...حرفـ نزنـ کوکه...خرفتـ....
وی همینجوری رو شونه ی جیمین میرفت و هی از خواب میپرید.... و یهو بلند شد و نمیدونمــ کجا رفت بهش گفتم:
+تهیونگ کجا میری!؟؟؟؟
_بالشتـ و پتو... بگیرمـ و با صدای دو رگه ای... رفت و....
می چا:
داشتیم با هم رز رو اروم میکردیمو قلقلکش میدادیمـ... ک یهو یکی گفت:
_می چا... می چا
نگاه دور و برمـ کردم و گفت دوباره:
_من اینجامـ....
نگاه کردمـ تهیونگ بود نگاه بچ ها کردمـ مشغول بودن و منم اروم رفتم بیرون و گفت:
_میشه... ببخشید اما منـ خوابمـ میاد... ی پتو و بالشت بهم بده....
+باشهعـ....
و رفتمـ...
۱۰.۸k
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.