ادامه پارت

ادامه پارت ۴۴
از بیمارستان رفتم خونه یه دوش گرفتم و لباسامو شستم ...در کمدو باز کردم یه روسری برداشتم که یه صدایی از حیاط اومد. از اتاقم اومدم بیرون، دیدم بابام تو هال وایساده و نفس نفس می زنه. با چشمای گشاد شده گفتم: تو اینجا چه غلطی می کنی؟ برای چی اومدی؟ چی از جونمون می خوای؟ اومدی که خیالت راحت بشه مرده آره؟ برو... تو بیمارستان خوابیده. برو نگاش کن. برو ببین چه به حال و روزش آوردی. نه زنده است، نه مرده.
یقه شو گرفتم : اگه مامانم بمیره، نمی ذارم یه روز خوش ببینی ...خودم می کشمت می ندازمت جلوی سگا.
دستمو از یقش جدا کرد و گفت: چرا نمی ذاری من حرف بزنم؟... فکر کردی من این بلا رو سر مادرت آوردم؟ یعنی من انقدر بی رحمم؟ بابا من آدمم هنوز. دوستتون دارم هم تو رو هم ستاره رو.
 با عصبانیت گفتم: دهنتو ببند اسم مادرمو به زبون کثیفت نیار.
 - باشه باشه ...گوش کن آنی تو باید از اینجا بری. جونت در خطره. اونایی که این بلا رو سر مادرت آوردن به تو هم رحم نمی کنن.
دیدگاه ها (۵)

زود تند سریععععع #معما

#کوتاه_نوشتهرگز فکر نکنید فلان مرحله زندگی بگذرد، همه چیز در...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۴۴گفت: می تونی فراموش کنی؟ هر اتفاقی ک...

این دیگه خیلی راحته #معما

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط