رمان لطفابخند،پارت سوم:
رمان لطفابخند،پارت سوم:
گائول مهو نگاه به چهره ی اون پسر بود.اونقدر غرق بود که متوجه کج شدن صورت اون پسر نشد.اون پسر هم به چشمای گائول خیره بود.
÷خانم پارک...خانم پارک!...
+اوه...بله ببخشید.
÷بفرمایید بنشینید.
گائول به صورتی سرخ رفت و جفت یونگی نشست و به اون پسر نگاه کرد.اون هم به گائول چشمکی زد که باعث شد گائول خجالت بکشه و لب پایینش رو گاز بگیره.
÷خب.خانم پارک؛همونطور که میدونید شما مدیر برنامه ی من هستید و از فردا کارتون رو شروع میکنید.فقط امشب وسایل ضروریتون رو به خونه ی من انتقال بدید.
+چشم.حتما.
÷فقط(روبه اون پسر)هوسوک برو شرکت رو نشون خانم پارک بده.
اون پسر سرش رو به نشونه ی<بله>تکون میده و جلوی گائول می ایسته و میگه:بلند نمیشید؟!
+اوه ببخشید.
گائول بلند شد و هوسوک پشتش راه افتاد.گائول و هوسوک بیرون رفتن و هوسوک...
***************
+اسمت چیه؟
_هوسوک،و تو؟!
+من...گائول.
هوسوک سرشو میندازه پائین و پشت سرش رو میخارونه.
_موهای بلند و قشنگی داری.
گائول خجالت میکشه و میگه:ممنون؛تو هم موهای خوش رنگی داری. (قرمز مثل موزیک ویدئوی خون،عرق و اشکام)
+تو توی این شرکت کار میکنی؟
_من پسر آقای جانگ هستم.ولی متاسفانه فردا عازم آمریکام.
+وای چقدر بد! (😳 )تازه بهت عادت کرده بودم.حالا کی میای؟
_...دو سال دیگه.
گائول با شنیدن حرف هوسوک کمی بغضی میشه.
_هی نکنه عاشقم شدی؟!
+وای نه نه...فقط طوری خندونی و گرم که آدم خیلی زود بهت عادت میکنه.
_اگه دلت برام تنگ میشه خب بیا باهم عکس بگیریم.
+واقعا؟!
_خب آره...اگه ناراحت نمیشی.
+نه نه...بدو بیا.
گائول گوشیشو از داخل کیفش در میاره و دست میندازه گردن هوسوک.اونقدر غرق این کار شده بود که متوجه نگاهای پر معنای هوسوک نشد.گائول روبه روی هوسوک می ایسته و گوشیشو میزاره توی کیفش.
+خب...اینم از این.
_(دستاشو میگیره)بیا ببرمت یه جایی.
هوسوک با سرعت تمام از بین جمعیت رد میشه و به بی تردد ترین راهروی شرکت به اون بزرگی میرسن و توقف میکنه.
_میشه چشماتو ببندی؟
+برای چی؟!
_میخوام یه هدیه بهت بدم.
گائول در کمال خونسردی چشماش رو میبنده و میخنده...ولی قافل از اینکه لب های هوسوک روی لب هاش جای میگیره.هوسوک اونقدر عمیق لب های گائول رو میبوسه که پروردگار بوسه حسودیش شد...
آیا این بوسه از روی عشق بود یا تنها یک هدیه قبل از رفتنش بود؟...سوالی بود که توی مغز گائول گسترش پیدا میکرد...
(لایک و کامنت فراموش نشود😄 )
گائول مهو نگاه به چهره ی اون پسر بود.اونقدر غرق بود که متوجه کج شدن صورت اون پسر نشد.اون پسر هم به چشمای گائول خیره بود.
÷خانم پارک...خانم پارک!...
+اوه...بله ببخشید.
÷بفرمایید بنشینید.
گائول به صورتی سرخ رفت و جفت یونگی نشست و به اون پسر نگاه کرد.اون هم به گائول چشمکی زد که باعث شد گائول خجالت بکشه و لب پایینش رو گاز بگیره.
÷خب.خانم پارک؛همونطور که میدونید شما مدیر برنامه ی من هستید و از فردا کارتون رو شروع میکنید.فقط امشب وسایل ضروریتون رو به خونه ی من انتقال بدید.
+چشم.حتما.
÷فقط(روبه اون پسر)هوسوک برو شرکت رو نشون خانم پارک بده.
اون پسر سرش رو به نشونه ی<بله>تکون میده و جلوی گائول می ایسته و میگه:بلند نمیشید؟!
+اوه ببخشید.
گائول بلند شد و هوسوک پشتش راه افتاد.گائول و هوسوک بیرون رفتن و هوسوک...
***************
+اسمت چیه؟
_هوسوک،و تو؟!
+من...گائول.
هوسوک سرشو میندازه پائین و پشت سرش رو میخارونه.
_موهای بلند و قشنگی داری.
گائول خجالت میکشه و میگه:ممنون؛تو هم موهای خوش رنگی داری. (قرمز مثل موزیک ویدئوی خون،عرق و اشکام)
+تو توی این شرکت کار میکنی؟
_من پسر آقای جانگ هستم.ولی متاسفانه فردا عازم آمریکام.
+وای چقدر بد! (😳 )تازه بهت عادت کرده بودم.حالا کی میای؟
_...دو سال دیگه.
گائول با شنیدن حرف هوسوک کمی بغضی میشه.
_هی نکنه عاشقم شدی؟!
+وای نه نه...فقط طوری خندونی و گرم که آدم خیلی زود بهت عادت میکنه.
_اگه دلت برام تنگ میشه خب بیا باهم عکس بگیریم.
+واقعا؟!
_خب آره...اگه ناراحت نمیشی.
+نه نه...بدو بیا.
گائول گوشیشو از داخل کیفش در میاره و دست میندازه گردن هوسوک.اونقدر غرق این کار شده بود که متوجه نگاهای پر معنای هوسوک نشد.گائول روبه روی هوسوک می ایسته و گوشیشو میزاره توی کیفش.
+خب...اینم از این.
_(دستاشو میگیره)بیا ببرمت یه جایی.
هوسوک با سرعت تمام از بین جمعیت رد میشه و به بی تردد ترین راهروی شرکت به اون بزرگی میرسن و توقف میکنه.
_میشه چشماتو ببندی؟
+برای چی؟!
_میخوام یه هدیه بهت بدم.
گائول در کمال خونسردی چشماش رو میبنده و میخنده...ولی قافل از اینکه لب های هوسوک روی لب هاش جای میگیره.هوسوک اونقدر عمیق لب های گائول رو میبوسه که پروردگار بوسه حسودیش شد...
آیا این بوسه از روی عشق بود یا تنها یک هدیه قبل از رفتنش بود؟...سوالی بود که توی مغز گائول گسترش پیدا میکرد...
(لایک و کامنت فراموش نشود😄 )
۸۳.۱k
۱۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.