بیبیکوچولومن
#بیبی_کوچولو_من
Part: ¹⁴
بعد از جلسه، همه از اتاق اومدیم بیرون. من داشتم میرفتم که جیمین دوباره کنارم ظاهر شد.
جیمین: وقت داری؟ فقط ده دقیقه، یه کافه پایین ساختمون هست. باهم ایدهتو ریز کنیم؟
+خب... باشه، ولی فقط ده دقیقه، چون باید برم بخش طراحی.
جیمین: قول میدم بیشتر طول نکشه.
راه افتادیم سمت آسانسور. همزمان از گوشه چشم دیدم که یه موجود خشمگین به اسم "جونگکوک" با موبایلش داره یه چیزی تایپ میکنه و اخمهاش از چین بیشتر شدن.
چند لحظه بعد، تو کافه بودیم. جیمین روبهروم نشسته بود و با دقت نگام میکرد.
جیمین: راستش... من از سبک فکریت خوشم میاد. نه فقط برای پروژه، بهطور کلی. یه جوری فکر میکنی که جذبکنندهست.
+اوه... ممنون، تو هم پسر مودبی هستی... برخلاف بعضیا!
تو همون لحظه، گارسون اومد سمت میزمون.
گارسون: ببخشید، یکی سفارش داده این کیک شکلاتی و آبمیوه مخصوص رو برای خانوم بیاره.
+من چیزی سفارش ندادم که...
گارسون: از طرف شخصی به نام... "آقای جذاب مرموز طبقه بالا"!
چشام گرد شد. فقط یه نفر بود که همچین لقب زنی میتونست واسه خودش بذاره...
+جونگکوک لعنتیییییی!
جیمین با تعجب گفت:
جیمین: این دیگه چی بود؟
+یه بچه ۵ ساله که فکر میکنه با خراب کردن قراره کسی رو عقب بندازه...
در همون لحظه گوشیم ویبره رفت. پیام از جونگکوک بود:
«از شیرینیهات لذت ببر… مراقب باش زیادی شیرین نشی که مورچهها بیان!»
+دیگه شورشو درآورد...
جیمین: همهش سر کلک و شوخیه یا یه چیزی بینتون هست که من خبر ندارم؟
+نه بابا! ما فقط همکاریم... البته یه همکار سم و خفن و غرغرو و خنگ... ولی فقط همکار.
جیمین با لبخند سرش رو تکون داد.
جیمین: خب... امیدوارم بتونم بین این همه کلکل، یه ذره هم بهت نزدیکتر بشم.
-:...
(ادامه دارد)
#کوکمین #تهکوک #جونگکوک #جئون_جونگکوک #پارک_جیمین #جیمین #آرمی #بی_تی_اس #بنگتن #بنگتن_بویز #موسیقی #کیپاپ #رمان #فیک #چندپارتی #تکپارتی
Part: ¹⁴
بعد از جلسه، همه از اتاق اومدیم بیرون. من داشتم میرفتم که جیمین دوباره کنارم ظاهر شد.
جیمین: وقت داری؟ فقط ده دقیقه، یه کافه پایین ساختمون هست. باهم ایدهتو ریز کنیم؟
+خب... باشه، ولی فقط ده دقیقه، چون باید برم بخش طراحی.
جیمین: قول میدم بیشتر طول نکشه.
راه افتادیم سمت آسانسور. همزمان از گوشه چشم دیدم که یه موجود خشمگین به اسم "جونگکوک" با موبایلش داره یه چیزی تایپ میکنه و اخمهاش از چین بیشتر شدن.
چند لحظه بعد، تو کافه بودیم. جیمین روبهروم نشسته بود و با دقت نگام میکرد.
جیمین: راستش... من از سبک فکریت خوشم میاد. نه فقط برای پروژه، بهطور کلی. یه جوری فکر میکنی که جذبکنندهست.
+اوه... ممنون، تو هم پسر مودبی هستی... برخلاف بعضیا!
تو همون لحظه، گارسون اومد سمت میزمون.
گارسون: ببخشید، یکی سفارش داده این کیک شکلاتی و آبمیوه مخصوص رو برای خانوم بیاره.
+من چیزی سفارش ندادم که...
گارسون: از طرف شخصی به نام... "آقای جذاب مرموز طبقه بالا"!
چشام گرد شد. فقط یه نفر بود که همچین لقب زنی میتونست واسه خودش بذاره...
+جونگکوک لعنتیییییی!
جیمین با تعجب گفت:
جیمین: این دیگه چی بود؟
+یه بچه ۵ ساله که فکر میکنه با خراب کردن قراره کسی رو عقب بندازه...
در همون لحظه گوشیم ویبره رفت. پیام از جونگکوک بود:
«از شیرینیهات لذت ببر… مراقب باش زیادی شیرین نشی که مورچهها بیان!»
+دیگه شورشو درآورد...
جیمین: همهش سر کلک و شوخیه یا یه چیزی بینتون هست که من خبر ندارم؟
+نه بابا! ما فقط همکاریم... البته یه همکار سم و خفن و غرغرو و خنگ... ولی فقط همکار.
جیمین با لبخند سرش رو تکون داد.
جیمین: خب... امیدوارم بتونم بین این همه کلکل، یه ذره هم بهت نزدیکتر بشم.
-:...
(ادامه دارد)
#کوکمین #تهکوک #جونگکوک #جئون_جونگکوک #پارک_جیمین #جیمین #آرمی #بی_تی_اس #بنگتن #بنگتن_بویز #موسیقی #کیپاپ #رمان #فیک #چندپارتی #تکپارتی
- ۱۷.۳k
- ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط