Part15
Part15
دختر خونده مستر لی
.
.
از اینکه گریه میکردم بهم ریخت
.
+ ا.ت ت...ت..تو داری گریه میکنی؟؟
.
صداش لرزیده بود سرمو از روی پام برداشتم طوری که انگار چیزی نشده یاد زمان دبیرستانم افتادم وقتی که هیچ دوستی نداشتم ولی یه روز یه پسر اومد و از اینکه مثل روح بودم آزادم کرد با هم دوستای خوبی بودیم قبل از اینکه خانوادم رو از دست بدم و از هم جدا شیم وقتی که اکیپ عقرب رو صورتم با رژ قرمز نوشته بودن هرزه و گوشه حیاط گریه میکردم اونم همینو گفت.... هوفففف چه زندگی خوبی بود به کوک زل زده بودم که چشماش میلرزید
.
+ م...م..من نمیخواستم ناراحت شی خب من دخترا رو نمیشناسم در مورد این موضوع متاسفم
_ نه مشکلی نیست من خوبم... چیکار داشتی؟
+ خب راستش فردا شب هم اعضا میان
_ خب؟
+ هیچی میخواستم بدونی
_ آها فقط میشه برای شام فردا من به آجوما کمک کنم
+ اوهوم فکر خوبیه دست تنهاس ولی تو خودت چی نمیخوای استراحت کنی؟
_ نه
.
اومد انگشتشو رو گونم کشید لبخند زد و رفت
.
فردا شب موقع آماده کردن غذا
.
رفتم پیش آجوما و قرار شد من برای سالاد خیار و هویج خورد کنم خب حرفهای بودم چون پیش پدر خوندم زیاد از این کارا میکردم..... خیارو هویجا رو تند تند پوست گرفتم و شروع کردم به خورد کردن خیارا تند تند خوردشون کردم و هویجا رو بدون رنده انقدر خورد کردم که شبیه خمیر شده بود اما برای سالان خوب بود
.
خب بریم پیش کوک
ویو کوک
.
فکر نمیکردم ا.ت آشپزی دوس داشته باشه یه سر رفتم آشپز خونه که با دختری که همیشه به آجوما کمک میکرد مواجه شدم اسمش چی بود؟؟.... آها یادم اومد سوجی
.
سوجی: ارباب بفرمایید
+ ا.ت کجاست؟
سوجی: خانم همینجا هستن بفرمایید راهنماییتون کنم
.
دنبالش رفتم و به ا.ت رسیدم سوجی رو فرستادم رفت و تماشاش کردم تو فکر بود عصبی به نظر میرسید هویجا رو آنقدر ریز کرده بود انگار نه انگار اینا هویج بودن رفتم پیشش وایسادم
.
+ بابا ولشون کن هویجا رو خمیر کردی
_ عه کوک تو از کی اینجایی؟
+ تازه اومدم
_ آها
+ خب بیا بریم دیگه خسته شدی
_ نه خوبم اینطوری ذهنم رو آزاد میکنم
+ نه نمیشه الان دیگه باید آماده شی
_ آها باشه
.
ویو ا.ت
.
رفتم بالا یه لباس مشکی پوشیدم و یه آرایش ساده کردم موهامو شونه کردمو رفتم پایین اعضا هم رسیدن ولی ایندفعه نامجون با یه دختر که بهش نمیخورد کرهای باشه اومد تو فک کنم کوک هم کنجکاو بود بدونه اون کیه
.
نامجون: سلام
دختره: سلام
+ هیونگ معرفی نمیکنید
نامجون: دوست دخترمه شوکا
شوکا: آوی من کی شدم دوس دخترت که نفهمیدم؟
.
نامجون آب شد منم مردم از خنده
.
_ خب بیاین بشینین
همه اعضا اومدن نشستن و بعد شام...
.
.
.
و کرم ادمین فعال میشود لایک کن دارلینگ
لباس ا.ت اسلاید 2
دختر خونده مستر لی
.
.
از اینکه گریه میکردم بهم ریخت
.
+ ا.ت ت...ت..تو داری گریه میکنی؟؟
.
صداش لرزیده بود سرمو از روی پام برداشتم طوری که انگار چیزی نشده یاد زمان دبیرستانم افتادم وقتی که هیچ دوستی نداشتم ولی یه روز یه پسر اومد و از اینکه مثل روح بودم آزادم کرد با هم دوستای خوبی بودیم قبل از اینکه خانوادم رو از دست بدم و از هم جدا شیم وقتی که اکیپ عقرب رو صورتم با رژ قرمز نوشته بودن هرزه و گوشه حیاط گریه میکردم اونم همینو گفت.... هوفففف چه زندگی خوبی بود به کوک زل زده بودم که چشماش میلرزید
.
+ م...م..من نمیخواستم ناراحت شی خب من دخترا رو نمیشناسم در مورد این موضوع متاسفم
_ نه مشکلی نیست من خوبم... چیکار داشتی؟
+ خب راستش فردا شب هم اعضا میان
_ خب؟
+ هیچی میخواستم بدونی
_ آها فقط میشه برای شام فردا من به آجوما کمک کنم
+ اوهوم فکر خوبیه دست تنهاس ولی تو خودت چی نمیخوای استراحت کنی؟
_ نه
.
اومد انگشتشو رو گونم کشید لبخند زد و رفت
.
فردا شب موقع آماده کردن غذا
.
رفتم پیش آجوما و قرار شد من برای سالاد خیار و هویج خورد کنم خب حرفهای بودم چون پیش پدر خوندم زیاد از این کارا میکردم..... خیارو هویجا رو تند تند پوست گرفتم و شروع کردم به خورد کردن خیارا تند تند خوردشون کردم و هویجا رو بدون رنده انقدر خورد کردم که شبیه خمیر شده بود اما برای سالان خوب بود
.
خب بریم پیش کوک
ویو کوک
.
فکر نمیکردم ا.ت آشپزی دوس داشته باشه یه سر رفتم آشپز خونه که با دختری که همیشه به آجوما کمک میکرد مواجه شدم اسمش چی بود؟؟.... آها یادم اومد سوجی
.
سوجی: ارباب بفرمایید
+ ا.ت کجاست؟
سوجی: خانم همینجا هستن بفرمایید راهنماییتون کنم
.
دنبالش رفتم و به ا.ت رسیدم سوجی رو فرستادم رفت و تماشاش کردم تو فکر بود عصبی به نظر میرسید هویجا رو آنقدر ریز کرده بود انگار نه انگار اینا هویج بودن رفتم پیشش وایسادم
.
+ بابا ولشون کن هویجا رو خمیر کردی
_ عه کوک تو از کی اینجایی؟
+ تازه اومدم
_ آها
+ خب بیا بریم دیگه خسته شدی
_ نه خوبم اینطوری ذهنم رو آزاد میکنم
+ نه نمیشه الان دیگه باید آماده شی
_ آها باشه
.
ویو ا.ت
.
رفتم بالا یه لباس مشکی پوشیدم و یه آرایش ساده کردم موهامو شونه کردمو رفتم پایین اعضا هم رسیدن ولی ایندفعه نامجون با یه دختر که بهش نمیخورد کرهای باشه اومد تو فک کنم کوک هم کنجکاو بود بدونه اون کیه
.
نامجون: سلام
دختره: سلام
+ هیونگ معرفی نمیکنید
نامجون: دوست دخترمه شوکا
شوکا: آوی من کی شدم دوس دخترت که نفهمیدم؟
.
نامجون آب شد منم مردم از خنده
.
_ خب بیاین بشینین
همه اعضا اومدن نشستن و بعد شام...
.
.
.
و کرم ادمین فعال میشود لایک کن دارلینگ
لباس ا.ت اسلاید 2
۵.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.