Part16
Part16
دختر خونده مستر لی
.
.
نامجون و اون دختره داشتن پچ پچ میکردن معلوم نبود چی میگن
.
خب مکالمشون
.
نامجون: ما در این مورد حرف زدیم
شوکا: خب آیا من قبول کردم؟!(ابرو انداخت بالا)
نامجون: ایرانیا کلا لجبازن یا فقط من بدبختم
شوکا: در بدبخت بودنت که شکی نیست اما ایران آدمای مختلف داره مث اینجا نیست که رسم و رسومات شبیه هم باشه حالا هم خفه شو تا بیشتر از این به آبروت نریدم
نامجون: هوففف
.
ویو ا.ت
دیدم داره دعواشون میشه که وارد بحثشون شدم
_ شوکا بودی دیگه
شوکا: بله (خیلی معدب)
_ کرهای نیستی نه؟ اهل کجایی؟
شوکا: ایران
واو ایران تو غرب آسیا س پدر خوندم چندبار تو کارخونه باهاشون معامله داشت آدمای جذابی هستن و خیلی هم خون گرم
_ آها اوک من میرم یه آب بخورم کسی میخواد
همه: نه
به بهونهی آب رفتم پیش آجوما و ازش سوالامو در مورد ایرانیا پرسیدم
_ آجوما؟؟
# جونم؟
_ در مورد این دختره که...
# خب
_ هنوز نگفتم که
# مگه با اون دختر ایرانیه نیستی که کنار اون دستهی جارو نشسته(نامجونو میگه(سم سازی ادمین))
_ (خنده) آره آره همونه
# میخوای در مورد ایرانیا بدونی؟
_ اوهوم
# خب مدرسه که میرفتم یه خواهر و برادر ایرانی همکلاسیم بودن دوقلو هم بودن لیان و لیانا(سه ساعت فک کردم روشون) از اونا زیاد میدونم
_ خب چطور آدمایین؟
# مهربون و باهوشو خونگرم و رک
_ اگه از کسی خوششون بیاد چی
# لیانا میگفت آدما فرق میکنن اما خودش تو ابراز کردن احساسش به کسی دوسش داشت مشکل داشت یعنی نمیتونست
_ آها مرسی من برم
رفتم تو راه به نامجون بر خوردم کشیدم کنار کوکم پشت سرش اومد
نامجون: ببین من این دختر رو دوس دارم با اینکه با قمار خریدمش ولی دوسش دارم
_ اینو چرا به من میگی به خودش بگو
نامجون: اونم میگه باش(تمسخر آمیز)
_ خب چته
+ ببین ما میخوایم تو که دختری باهاش حرف بزنی بعد نامجون بیاد بالا پیشش باهاش حرف بزنه
_ آها خودم تا تهشو فهمیدم
+ فقط سوتی ندید ما با هم بودیم
نامجون: باشه بریم
رفتن اونجا
_ میگم نظرت چیه بریم با هم جدا حرف بزنیم اینا که از صحبت اصلحه و بکش بکش دست نمیکشن
+ آره فکر خوبیه برین با هم دوست شین
شوکا: باشه بریم
بردمش بالا تو اتاق خودم
_ خب بگو ببینم چطور شد از کره و اینجا سر در آوردی؟
شوکا: خب من وقتی کوچیک بودم پدر و مادرم رو تو ایران از دست دادم حدود 7 سالم بود بعد یه مرد کرهای منو به فرزندی قبول کرد و اومدم کره بعدم تو یه قمار منو فروخت
_ منم دقیقا همینطور شد که الان اینجام
شوکا: چه جالب
_ از نامجون خوشت نمییاد؟ به نظر دوست داره
شوکا: خب.....
.
.
.
خب که خب لایک کن دیگه
دختر خونده مستر لی
.
.
نامجون و اون دختره داشتن پچ پچ میکردن معلوم نبود چی میگن
.
خب مکالمشون
.
نامجون: ما در این مورد حرف زدیم
شوکا: خب آیا من قبول کردم؟!(ابرو انداخت بالا)
نامجون: ایرانیا کلا لجبازن یا فقط من بدبختم
شوکا: در بدبخت بودنت که شکی نیست اما ایران آدمای مختلف داره مث اینجا نیست که رسم و رسومات شبیه هم باشه حالا هم خفه شو تا بیشتر از این به آبروت نریدم
نامجون: هوففف
.
ویو ا.ت
دیدم داره دعواشون میشه که وارد بحثشون شدم
_ شوکا بودی دیگه
شوکا: بله (خیلی معدب)
_ کرهای نیستی نه؟ اهل کجایی؟
شوکا: ایران
واو ایران تو غرب آسیا س پدر خوندم چندبار تو کارخونه باهاشون معامله داشت آدمای جذابی هستن و خیلی هم خون گرم
_ آها اوک من میرم یه آب بخورم کسی میخواد
همه: نه
به بهونهی آب رفتم پیش آجوما و ازش سوالامو در مورد ایرانیا پرسیدم
_ آجوما؟؟
# جونم؟
_ در مورد این دختره که...
# خب
_ هنوز نگفتم که
# مگه با اون دختر ایرانیه نیستی که کنار اون دستهی جارو نشسته(نامجونو میگه(سم سازی ادمین))
_ (خنده) آره آره همونه
# میخوای در مورد ایرانیا بدونی؟
_ اوهوم
# خب مدرسه که میرفتم یه خواهر و برادر ایرانی همکلاسیم بودن دوقلو هم بودن لیان و لیانا(سه ساعت فک کردم روشون) از اونا زیاد میدونم
_ خب چطور آدمایین؟
# مهربون و باهوشو خونگرم و رک
_ اگه از کسی خوششون بیاد چی
# لیانا میگفت آدما فرق میکنن اما خودش تو ابراز کردن احساسش به کسی دوسش داشت مشکل داشت یعنی نمیتونست
_ آها مرسی من برم
رفتم تو راه به نامجون بر خوردم کشیدم کنار کوکم پشت سرش اومد
نامجون: ببین من این دختر رو دوس دارم با اینکه با قمار خریدمش ولی دوسش دارم
_ اینو چرا به من میگی به خودش بگو
نامجون: اونم میگه باش(تمسخر آمیز)
_ خب چته
+ ببین ما میخوایم تو که دختری باهاش حرف بزنی بعد نامجون بیاد بالا پیشش باهاش حرف بزنه
_ آها خودم تا تهشو فهمیدم
+ فقط سوتی ندید ما با هم بودیم
نامجون: باشه بریم
رفتن اونجا
_ میگم نظرت چیه بریم با هم جدا حرف بزنیم اینا که از صحبت اصلحه و بکش بکش دست نمیکشن
+ آره فکر خوبیه برین با هم دوست شین
شوکا: باشه بریم
بردمش بالا تو اتاق خودم
_ خب بگو ببینم چطور شد از کره و اینجا سر در آوردی؟
شوکا: خب من وقتی کوچیک بودم پدر و مادرم رو تو ایران از دست دادم حدود 7 سالم بود بعد یه مرد کرهای منو به فرزندی قبول کرد و اومدم کره بعدم تو یه قمار منو فروخت
_ منم دقیقا همینطور شد که الان اینجام
شوکا: چه جالب
_ از نامجون خوشت نمییاد؟ به نظر دوست داره
شوکا: خب.....
.
.
.
خب که خب لایک کن دیگه
۶.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.