عشق سلطنتی پارت فیکبیتیاس

عشق سلطنتی پارت ۱۳ #فیک_بی_تی_اس

فردا

ا.ت ویو

بعد از پوشیدن لباسم یه نگاه به آینه انداختم[اسلاید دوم] ... آخه واجب بود منم برم ؟ امشب یه مهمونی هست که خانواده جونگی دادن ... میریم اونجا واقعا خوشحال نیستم ... با قدم های کوتاه سمت در قصر رفتم که خانوادم منتظرم بودن ...

[بعد از رسیدن]

با پدر و مادرم سمت یکی از میز ها رفتیم ... که جونگی و مادر و پدرش سمتمون اومدن

م.ج: سلام خوش اومدین
م.ا: سلام
+: سلام
م.ج: ا.ت چطوری؟
+: ممنون
^: سلام پرنسس
+: اوم ... سلام

همینجوری مادرم با مادر جونگی درحال صحبت بودن که تهیونگ و مادرش و جونگکوک اومدن سمتمون

م.ت: سلام ... خوشحال شدم از دیدنتون
م.ا: عا سلام منم همینطور
+: سلام(تعظبم کرد)
م.ت: سلام دختر قشنگم
_: سلام پرنسس(لبخند)
×: سلام پرنسس ا.ت
+: سلام چطوری؟
×: ممنون
×: میگم نظرتون چیه این پرنسس و شاهزاده رو بزاریم کنار و فقط همو با اسم صدا بزنیم؟ خب بلاخره دوست بچگی هستیم
+: مشکلی نیس
^: خوبه
+: تو نه ... با تو صحبت نمی‌کنیم ... تو منو پرنسس صدا میکنی اونم خیلی رسمی چون هیچی بینمون نیس ولی تهیونگ و جونگکوک دوستامن .پرنس جونگی.
_:(لبخند)
×: چه خوب جوابشو داد


بچه ها امتحانات شروع شده درک کنین لطفا ♡
دیدگاه ها (۲۲)

عشق سلطنتی پارت ۱۴ #فیک_بی_تی_اس _: خب لیدی افتخار رقص با من...

عشق سلطنتی پارت ۱۵ #فیک_بی_تی_اس _: ا.ت؟+: بله_: میگم دوس دا...

عشق سلطنتی پارت ۱۲ #فیک_بی_تی_اس _: رو مخه میدونم+: خب بیشتر...

عشق سلطنتی پارت ۱۱ #فیک_بی_تی_اس ا.ت که از اون رفتاره مادر ج...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط