عشق سلطنتی پارت ۱۱ فیک بی تی اس
عشق سلطنتی پارت ۱۱ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت که از اون رفتاره مادر جونگی عصبانی شده بود همراه با دیزل سمت رودخونه کنار مرز رفت
... بعد از مدتی به اونجا رسید که دید تهیونگ هم اونجاست با عصبانیت رفت و نشست کنار تهیونگ
+: اههه متنفرم ازشون واقعا که به چه حقی پسرشو میچسبونه به من ... فک کرده پسرش چیز با ارزشیه؟
_: عا ... اتفاقی افتاده ؟ کی رو میگید؟
+: مادر شاهزاده جونگی ... به زور میخواد منو جونگی باهم ازدواج کنیم
_: چی؟
+: هومم ... معذرت میخوام یهو اینطوری اومدم ... راستی شما چرا اینجایین؟ از صبح که اینجا ننشستین درسته؟
_: او نه ... الان اومدم ... حوصلم سر رفته بود اومدم هوا بخورم(لبخند)
+: اومم
_: من قضیه رو زیاد متوجه نشدم راستش
+: خب ببین اینطوریه که جونگی از من خوشش میاد خب ؟ بعد امروز که با مادرش اومده بود مادرش بحثو باز کرد و رسوند به ازدواج من و جونگی ... منم جوش آوردم ... البته خیلی خونسرد جوابش رو دادم اومدم بیرون
_: اومم فهمیدم ... جونگی چند سالشه؟
+: ۲۰ فک کنم
_: جونگی ... آها یادم اومد ... منم چند باری دیدمش ... رومخه یکم
+: یکم؟ خیلییی رومخههه
_:(خنده)
ا.ت که از اون رفتاره مادر جونگی عصبانی شده بود همراه با دیزل سمت رودخونه کنار مرز رفت
... بعد از مدتی به اونجا رسید که دید تهیونگ هم اونجاست با عصبانیت رفت و نشست کنار تهیونگ
+: اههه متنفرم ازشون واقعا که به چه حقی پسرشو میچسبونه به من ... فک کرده پسرش چیز با ارزشیه؟
_: عا ... اتفاقی افتاده ؟ کی رو میگید؟
+: مادر شاهزاده جونگی ... به زور میخواد منو جونگی باهم ازدواج کنیم
_: چی؟
+: هومم ... معذرت میخوام یهو اینطوری اومدم ... راستی شما چرا اینجایین؟ از صبح که اینجا ننشستین درسته؟
_: او نه ... الان اومدم ... حوصلم سر رفته بود اومدم هوا بخورم(لبخند)
+: اومم
_: من قضیه رو زیاد متوجه نشدم راستش
+: خب ببین اینطوریه که جونگی از من خوشش میاد خب ؟ بعد امروز که با مادرش اومده بود مادرش بحثو باز کرد و رسوند به ازدواج من و جونگی ... منم جوش آوردم ... البته خیلی خونسرد جوابش رو دادم اومدم بیرون
_: اومم فهمیدم ... جونگی چند سالشه؟
+: ۲۰ فک کنم
_: جونگی ... آها یادم اومد ... منم چند باری دیدمش ... رومخه یکم
+: یکم؟ خیلییی رومخههه
_:(خنده)
۱۷.۲k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.