رمان من اشتباه نویسنده ملیکا ملازاده پارت سی و سه
ثانیه با چشم های گرد شده، به دو کادوی روبه روم خیره شده بودم. بعد روی تخت نشستم .
-چی شد الان؟
هر دو بهم نگاه کردن و خندیدن. دو باره در حالی که دست می زدن، گفتن :
-روز پدر مبارک !
نگاهم رو بین دوتا کادو چرخوندم و بعد به کیک سیمرغ که روش یک کبریت گذاشته بودن، دوختم. ک م کم حواسم جمع
شد و لبخند روی لبم نشست .
-ایول بابا، دمتون گرم !
اول گونه نوا رو نوازش کردم، حضور دریا کنارم انرژی مثبت ی به وجودم تزریق می کرد، حس خوبی به بودن در کنارش
داشتم. بعد برای این که حواس خودم رو پرت کنم، دست هام رو بهم مالوندم و گفتم
، به! را ضی به زحمت نبودیم!
بعد انگشتم رو، روی کیک گذاشتم و رو به نوا گفتم :
-این رو تو پختی؟
دستش رو روی پیشونیش گذاشت و از خنده غش کرد. چنان ناز شد که من و دریا همزمان صورتمون رو به سمتش بردیم
که چشم هام با چشم هاش تالقی کرد،این چشم ها من رو داغون کرد! نوا گفت :
-این رو من برات خریدم آخه مامان گفت نمی خواد یک عالم پول از کارت تو خرج کنه.
__
کیک ر و برداشتم و به سه قسمت تبدیل کردم. یک تیکه توی دهن نوا گذاشتم و یک تیکه هم توی دهن دریا. تیکه آخر رو
اومدم بخورم که دریا دستش رو جلو آورد. با تعجب نگاهش کردم که دیدم کیک ر و جلوی دهنم آورد. خدا می دونه اون تیکه
کیک، گوشت شد و به تنم چسبید. کادوها که با کاغذ کادوی کاهویی بسته بندی شده بود رو برداشتم و اولین رو باز کردم.
دریا گفت :
- از کتابخونه باغ گلشن گرفتم.
بهش لبخند زدم و به جلد کتاب نگاه کردم. »یادت باشد «
-دستت درد نکنه عزیزم !
سرش رو با خجالت پایین انداخت.
-می دونم این طور کتاب ها رو نمی خونی، اما دوست داشتم، داشته باشی .
-حتما می خونم.
کتاب رو، روی میز کناری گذاشتم و هدیه نوا رو برداشتم .
-ببینیم پرنسسم برای بابا چی آورده .
داخلِ کادو پر از گلبرگ های متنوع بود. با تعجب به نوا نگاه کردم که گفت:
-از خونه تا این جا هر گلی دیدم ازش یکی از این چیزها... چی بود؟ دست هاش رو نمیگم ها! این هایی که دور صورتش
هست.
دریا با خنده گفت:
-مامان قربونت بشه! گلبرگ هاش عزیزم
- آره، آره از همون ها کندم .
خندیدم .
-مرسی عزیزم، خیلی خوشحالم کردی !
هر دو لبخند زدن. دریا گفت :
-بهتره بخوابیم تا صبح بتونیم جایی بریم .
برق رو خاموش کردیم و دوباره دراز کشیدیم. من و دریا به پهلو و روبه روی هم بودیم. چشم هاش رو بست و فکر کردم با
چشم بسته چه خوشگل میشه! کم - کم احساس خاصی داشتم پیدا می کردم که از جالبی یا دلسوزی اول خیلی قشنگ تر
بود !
-چی شد الان؟
هر دو بهم نگاه کردن و خندیدن. دو باره در حالی که دست می زدن، گفتن :
-روز پدر مبارک !
نگاهم رو بین دوتا کادو چرخوندم و بعد به کیک سیمرغ که روش یک کبریت گذاشته بودن، دوختم. ک م کم حواسم جمع
شد و لبخند روی لبم نشست .
-ایول بابا، دمتون گرم !
اول گونه نوا رو نوازش کردم، حضور دریا کنارم انرژی مثبت ی به وجودم تزریق می کرد، حس خوبی به بودن در کنارش
داشتم. بعد برای این که حواس خودم رو پرت کنم، دست هام رو بهم مالوندم و گفتم
، به! را ضی به زحمت نبودیم!
بعد انگشتم رو، روی کیک گذاشتم و رو به نوا گفتم :
-این رو تو پختی؟
دستش رو روی پیشونیش گذاشت و از خنده غش کرد. چنان ناز شد که من و دریا همزمان صورتمون رو به سمتش بردیم
که چشم هام با چشم هاش تالقی کرد،این چشم ها من رو داغون کرد! نوا گفت :
-این رو من برات خریدم آخه مامان گفت نمی خواد یک عالم پول از کارت تو خرج کنه.
__
کیک ر و برداشتم و به سه قسمت تبدیل کردم. یک تیکه توی دهن نوا گذاشتم و یک تیکه هم توی دهن دریا. تیکه آخر رو
اومدم بخورم که دریا دستش رو جلو آورد. با تعجب نگاهش کردم که دیدم کیک ر و جلوی دهنم آورد. خدا می دونه اون تیکه
کیک، گوشت شد و به تنم چسبید. کادوها که با کاغذ کادوی کاهویی بسته بندی شده بود رو برداشتم و اولین رو باز کردم.
دریا گفت :
- از کتابخونه باغ گلشن گرفتم.
بهش لبخند زدم و به جلد کتاب نگاه کردم. »یادت باشد «
-دستت درد نکنه عزیزم !
سرش رو با خجالت پایین انداخت.
-می دونم این طور کتاب ها رو نمی خونی، اما دوست داشتم، داشته باشی .
-حتما می خونم.
کتاب رو، روی میز کناری گذاشتم و هدیه نوا رو برداشتم .
-ببینیم پرنسسم برای بابا چی آورده .
داخلِ کادو پر از گلبرگ های متنوع بود. با تعجب به نوا نگاه کردم که گفت:
-از خونه تا این جا هر گلی دیدم ازش یکی از این چیزها... چی بود؟ دست هاش رو نمیگم ها! این هایی که دور صورتش
هست.
دریا با خنده گفت:
-مامان قربونت بشه! گلبرگ هاش عزیزم
- آره، آره از همون ها کندم .
خندیدم .
-مرسی عزیزم، خیلی خوشحالم کردی !
هر دو لبخند زدن. دریا گفت :
-بهتره بخوابیم تا صبح بتونیم جایی بریم .
برق رو خاموش کردیم و دوباره دراز کشیدیم. من و دریا به پهلو و روبه روی هم بودیم. چشم هاش رو بست و فکر کردم با
چشم بسته چه خوشگل میشه! کم - کم احساس خاصی داشتم پیدا می کردم که از جالبی یا دلسوزی اول خیلی قشنگ تر
بود !
۷.۲k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.