دست مادر و پدرو باز کردم اومدن خرف بزنن که
دست مادر و پدرو باز کردم اومدن خرف بزنن که
_هیس الان وقتش نیست
از طریق بیسیم به پسرا گفتم به رئیس خبر بدن که حمله کنن و خودم اومدم بیرون و داشتین با پسرا میومدیدیم بیرون که رئیس خدمتکار ها به من گفت :برو غذای اربابو بده بهش
+من میبرم
گفت :نه فقط دخترا باید برن
ترسیدم چون فهمیدم چرا غذا رو گرفتم و رفتم سمت اتاقی که تو ش رود در زدم غذا رو گذاشتم رو میز و اومدم در برم که از پشت دستمو گرفت که همون موقع جیغ زدم
ویو تهیونگ
پشت در وایسادم تا مطمئن شم بلایی سرش نیاره که یهو صدای جیغش اومد رفتم تو دیدم میخواد به زور ببوستش رفتمو گرفتم شرو کردم زدنش که
_پاشو فرار کنیم
پاشدم رفتیم پیش بچه ها که همه ی بادیگاردها رفتن و شرو به حمله کردن و پدر و مادرا رو نجات دادن
برمیگردیم پیش ا/ت
دیدم مامان بابام داشتن میومدن پیشم بغلشون کردم و دستشونو بوس کردم که دیدم مامان و بابای تهیونگم اومدن پیشش مادرش بغلش کرد و تهیونگم متقابل انجامش داد ولی بدون گریه(مامان تهیونگ ~)
~خوب پسر گلم خبری از کمپ برامون نداری خوش گذشت
+آره خوب بود اونجا با یکی هم آشنا شدم
دیدم داره مارموز نگام میکنه که همون موقع رفتم پیشش و مامان بابامم اومدن گه یهو گفت
+اسمش ا/ت هست و میخوایم باهم ازدواج کنیم
یهو خشکم زد که دیدم مامانم خوشحال نگام میکنه
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه الان بعدی رو میزارم ❤️😘
_هیس الان وقتش نیست
از طریق بیسیم به پسرا گفتم به رئیس خبر بدن که حمله کنن و خودم اومدم بیرون و داشتین با پسرا میومدیدیم بیرون که رئیس خدمتکار ها به من گفت :برو غذای اربابو بده بهش
+من میبرم
گفت :نه فقط دخترا باید برن
ترسیدم چون فهمیدم چرا غذا رو گرفتم و رفتم سمت اتاقی که تو ش رود در زدم غذا رو گذاشتم رو میز و اومدم در برم که از پشت دستمو گرفت که همون موقع جیغ زدم
ویو تهیونگ
پشت در وایسادم تا مطمئن شم بلایی سرش نیاره که یهو صدای جیغش اومد رفتم تو دیدم میخواد به زور ببوستش رفتمو گرفتم شرو کردم زدنش که
_پاشو فرار کنیم
پاشدم رفتیم پیش بچه ها که همه ی بادیگاردها رفتن و شرو به حمله کردن و پدر و مادرا رو نجات دادن
برمیگردیم پیش ا/ت
دیدم مامان بابام داشتن میومدن پیشم بغلشون کردم و دستشونو بوس کردم که دیدم مامان و بابای تهیونگم اومدن پیشش مادرش بغلش کرد و تهیونگم متقابل انجامش داد ولی بدون گریه(مامان تهیونگ ~)
~خوب پسر گلم خبری از کمپ برامون نداری خوش گذشت
+آره خوب بود اونجا با یکی هم آشنا شدم
دیدم داره مارموز نگام میکنه که همون موقع رفتم پیشش و مامان بابامم اومدن گه یهو گفت
+اسمش ا/ت هست و میخوایم باهم ازدواج کنیم
یهو خشکم زد که دیدم مامانم خوشحال نگام میکنه
تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه الان بعدی رو میزارم ❤️😘
۵.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.