پارت242
#پارت242
دیس به دست از آشپزخانه بیرون زد.
با خنده رو به مهری گفت :
_مچشونو گرفتم ، رفته بودن تو کار هم!
مهرنوش با تعجب به روزبه نگاه کرد.
_کیا؟
روزبه دیس را روی میز گذاشت !
دست به کمر ایستاد .
_باهوش ! غیر منو تو اینجا کی هس دیگه؟
مهری هینی کشید و زیر لب گفت:
_بی تربیت!!
روزبه یک صندلی بیرون کشید و نشست و با دلخوری ساختگی گفت:
_بی تربیت منم یا اون؟
آخه آشپزخونه شد جا؟
جا قحطه مگه؟
خونه ب این بزرگی...
مهری خندید و همانطور که کنار روزبه می نشست گفت :
_ینی تو الان فقط مشکلت اینه ک چرا تو آشپزخونه؟
صدایش را پایین آورد و گفت :
_اصلا مگه چیکار میکردن؟
روزبه بشقابی جلوی مهری گذاشت.
_بله دقیقاااا! مشکل من جاشه!
بعدشم بگو چیکار نمیکردن!
کم مونده بود همو بُ
مهری هینی کشید و بلند گفت:
_روووزبهههه!!
روزبه خودش را عقب کشید.
_چته خووو؟
میخواسم بگم کم مونده بود همو بخورن با نگاهشون!!!
چرا الکی جو میدی؟
مهری بلند خندید و ضربه ای ب بازوی روزبه زد.
_خو ب من چه ! تو درست نمیگی.
فرشید و عاطفه از آشپزخانه بیرون آمدند.
_اینم قورمه سبزی!
روزبه و مهری با شنیدن صدای فرشید سیخ سرجایشان نشستند.
روزبه بعد از مکثی گفت:
_به به ! داداشم چ کرده...
مهری آرام با خنده ی ریزی گفت:
_بگم ب داداش جونت چیا پشت سرش میگفتی؟
روزبه سرفه ای کرد و با آرنجش آرام به پهلوی مهری زد و برای اینکه جو عوض شود گفت:
_عاطفه بخور نترس نهایتش اینه ک میمیری...
...
دیس به دست از آشپزخانه بیرون زد.
با خنده رو به مهری گفت :
_مچشونو گرفتم ، رفته بودن تو کار هم!
مهرنوش با تعجب به روزبه نگاه کرد.
_کیا؟
روزبه دیس را روی میز گذاشت !
دست به کمر ایستاد .
_باهوش ! غیر منو تو اینجا کی هس دیگه؟
مهری هینی کشید و زیر لب گفت:
_بی تربیت!!
روزبه یک صندلی بیرون کشید و نشست و با دلخوری ساختگی گفت:
_بی تربیت منم یا اون؟
آخه آشپزخونه شد جا؟
جا قحطه مگه؟
خونه ب این بزرگی...
مهری خندید و همانطور که کنار روزبه می نشست گفت :
_ینی تو الان فقط مشکلت اینه ک چرا تو آشپزخونه؟
صدایش را پایین آورد و گفت :
_اصلا مگه چیکار میکردن؟
روزبه بشقابی جلوی مهری گذاشت.
_بله دقیقاااا! مشکل من جاشه!
بعدشم بگو چیکار نمیکردن!
کم مونده بود همو بُ
مهری هینی کشید و بلند گفت:
_روووزبهههه!!
روزبه خودش را عقب کشید.
_چته خووو؟
میخواسم بگم کم مونده بود همو بخورن با نگاهشون!!!
چرا الکی جو میدی؟
مهری بلند خندید و ضربه ای ب بازوی روزبه زد.
_خو ب من چه ! تو درست نمیگی.
فرشید و عاطفه از آشپزخانه بیرون آمدند.
_اینم قورمه سبزی!
روزبه و مهری با شنیدن صدای فرشید سیخ سرجایشان نشستند.
روزبه بعد از مکثی گفت:
_به به ! داداشم چ کرده...
مهری آرام با خنده ی ریزی گفت:
_بگم ب داداش جونت چیا پشت سرش میگفتی؟
روزبه سرفه ای کرد و با آرنجش آرام به پهلوی مهری زد و برای اینکه جو عوض شود گفت:
_عاطفه بخور نترس نهایتش اینه ک میمیری...
...
۳.۲k
۰۱ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.