پارت

#پارت241

_قهر نیستم

بازویش را از دست عاطفه کشید .
خم شد و کف گیر را برداشت ،
به طرف سینک رفت و شیر آب را باز کرد.

عاطفه کم نیاورد و پهلویش کنار سینک ظرفشویی ایستاد .
نگاهش به دستان فرشید بود و اینکه با حرص کف گیر را با اسفنج و مایع ظرفشویی می شست.

با صدا خندید و در یک حرکت ناگهانی ، دستش را دور کمر فرشید حلقه کرد.

_پسره ی لوس!
من داشتم سر به سرت میزاشتم!!
ناراحت نشو.

دست هایش را به لبه ی ظرف شویی گرفت و چشم هایش را جمع کرد.

نمیدانست چه جوابی به او دهد.
حتی تا حدودی گیج هم شده بود.
بازهم همان حس های عجیب و غریب به سراغش آمده بود.
سرش را تکان نامحسوسی داد و رو به عاطفه چرخید.

عاطفه دستش را آزاد کرد و با تمام مظلومتی که از خودش سراغ داشت به فرشید نگاه کرد.

فرشید دست های عاطفه را گرفت .
به صورتش نگاه کرد و آرام گفت:

_من از هرکی که تو ازش خوشت بیاد بدم میاد.

عاطفه حیرت زده و با چشمانی گرد به فرشید خیره شد.

لب باز کرد که جوابش را دهد که...

روزبه درحالی ک لبخندی به لب داشت وارد آشپزخانه شد و بلند گفت:

_دیگه چیا رو ببر...

با دیدن عاطفه و فرشید که دست هایشان بهم گره خورده بود ،
سوتی زد و با خنده گفت:

_من این دیسا رو میبرم شما به کارتون برسید.


...
دیدگاه ها (۱)

#پارت242دیس به دست از آشپزخانه بیرون زد.با خنده رو به مهری گ...

#پارت244غذا خوردنشان که تموم شد مهری و عاطفه مشغول جمع کردن ...

#پارت240عاطفه از جایش بلند شد و وارد آشپزخانه شد.فرشید پشتش ...

#پارت239فرشید سراسیمه و کلافه بین کابینت ها میگشت !در آخر عص...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط