چند وقتیه تو این فکرم که یه پست بزارم ولی خب نمیدونستم چی

چند وقتیه تو این فکرم که یه پست بزارم ولی خب نمیدونستم چی بزارم و البته حسش نبود:/
تا اینکه امروز یه تصمیم جدی راجبش گرفتم~_~
شروع کردم به عوض کردن پروفایلم و فکر کردن راجب به کپشن و عکس برا آپلود
توی گالریم که میگشتم دلم گرفت...
کلی عکس داشتم که قرار بوده پستشون کنم حتی به کپشناش فک کرده بودم ولی هیچ وقت پست نشدن
نمیدونم چرا...
خب اینا مهم نیس
خواستم بگم که از این به بعد میخوام روزمرگیامو بیشتر بزارم شاید اتفاقی نیفته توی روزام و حتی جذاب نباشن ولی در حد وسعه دیگه شما ببخشید😅

پ ن:این عکس رو امروز گرفتم
بعد از یک هفته استراحت رفتم باشگاه...هنوز نرسیده بودم باشگاه ک سنسی گیر انداخت منو و گفت که واسه مسابقه ی فردا اسمتو مینویسم حالا هعی من میگم نه تمرین نکردم هعی اون گوش نمیده😐💔

پ ن۲:راستی میدونستی با لبخند قشنگ تری😍😉...پس لبخند یادت نره😌🍁
دیدگاه ها (۱۱۶)

داشتن باهم حرف میزدن..به حرفاشون که دقت کردم دیدم طاها داره ...

چقد اون روز همه تعجب کرده بودن از لباس دخترونه و جینگولی که ...

روزمرگی

بعد از چند وقت قرنطینه چقدر باشگاه خوش گذشت😍اخخ حس میکنم تما...

جدی این حجم از ایگ کردنتون :: 🛐🛐🛐بابا دمتون گرم واقعا این قد...

پارت ۸۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط