پارت ۳۲ فیک مرز خون و عشق
پارت ۳۲
ا،ت ویو
بعد از این حرف جونگکوک دوباره براید استایل بغلم کردو بردم توی ماشین
خودشم سوار شد و راه افتادیم
بعد از چند مین رسیدیم هتل
فردا صبح برمیگشتیم سئول
جونگکوک پیاده شد و بعد منو پیاده کرد
همونجوری براید بغلم کردو باهم به سمت اتاق رفتیم
در اتاقو بستو انداختم روی تخت و روم خیمه زد .......
ادامه در کامنتا...
(بعد از اینکه کامنتارو خوندین و کامنت گذاشتین بیاین ادامشو بخونین😁)
صبح
ا،ت ویو
با صدای جونگکوک از خواب پاشدم
جونگکوک : بیب پاشو.....باید بریم دیر میشه
ا،ت : باشه....آیییی.....کمرممم....خیلی وحشی ای
جونگکوک : دست خودم نیس خب
ا،ت : عاییی....عاییی
با هزار زحمت از جام پاشدمو لباسامو برداشتمو رفتم سمت حموم
یه دوش آب گرم ۲۰ مینی گرفتمو لباسامو عوض کردمو اومدم
جونگکوکم رفت حمومو دوش گرفت
موهامو خشک کردمو اکسسوری هامو انداختم
حاضر شدمو روی تخت نشستم تا جونگکوک کارش تموم شه
بعد از چند مین حاضر شد و چمدونشو جمع کرد
ا،ت : من نمیتونم میشه تو جمع کنی چمدونمو؟
مظلوم نگاش کردم که نتونه نه بگه
جونگکوک : باشه
رفت سمت کمد و همه ی لباسامو دونه دونه تا کرد منم داشتم نگاش میکردم
بعد از اینکه همه ی لباسارو جمع کرد نوبت لباس زیرا رسید 🫣😁
میخواست کشو رو باز کنه که سریع پریدم وسطو گفتم
ا،ت: چیزه انو خودم جمع میکنم تو به پسرا زنگ بزن ببین حاضر شدن؟
جونگکوک : نمیخواد بابا من که همچی رو دیدم از چی میترسی؟
ا،ت : اخه خجالت میکشممم
جونگکوک : خجالت نمیخواد که بیب
چاره ای نداشتم پس قبول کردمو گفتم
ا،ت : باشه
دوباره رفتم سر جام نشستمو دوباره بهش نگاه کردم
کشو رو باز کردو دونه دونه تاشون کرد
هر از گاهی زیر چشمی نگام میکرد
از خجالت داشتم آب میشدممم
و بلاخره تموم شد ، خدایا شکرت
جونگکوک : واستا به پسرا زنگ بز.......
حرفش با صدای گوشیش قطع شد
گوشیشو ورداشت
مکالمشون
جونگکوک : سلام ، میخواستم بهتون زنگ بزنم حاضرین؟
اون : .......
جونگکوک : اوکی پس الان میایم
جونگکوک : بای
گوشیرو قطع کردو چمدونارو گرفت دستش
جونگکوک : میتونی بیای یا بغلت کنم؟
ا،ت : خب پام یزره لنگ میزنه و اگه ایمجوری راه برم خیلی ضایس کاری کردیم و اگع بغلمم کنی بازم ضایس
جونگکوک : خب بدونن مگه اشکالی داره؟
ا،ت: نه ولی خب خجالت میکشم
جونگکوک : بیخیال
ا،ت : باشه
جونگکوک : واستا الان حلش میکنم
ا،ت: اوکی
رفت از اتاق بیرون و بعد از چند ثانیه با تهیونگ و جیمین برگشت
چشم غره ای به معنی اینکه خجالت میکشم بعد تو ایناروم اوردی به جونگکوک رفتم
ا،ت: صبح بخیر
تهیونگ : صبح تو ام بخیر
جیمین : صبح بخیر .... چطوری؟
ا،ت: خو......
جونگکوک : دیشب ..... تخت گوشست خورد به زانوش ....وایی نه زانوش خورد به تخت گوشش
ا،ت: منظورش اینه زانوم خورد به گوشه ی تخت
جونگکوک: آره همین
جیمین با نگاهای منحرفانه نگاه میکرد
تهیونگ : جونگکوکی و ا،ت خیلی ضایعه این
جیمین : حالا بیخیال مارو چرا کشوندین اینجا ؟
جونگکوک : خب من میتونم هم ا،تو بغل کنم و هم دوتا چمدون بگیرم دستم تا دم در هتل؟
جیمین دوباره با همون نگاهای منحرفانه و خنده شیطانی گفت
جیمین : مگه ا،ت خودش نمیتونه راه بره؟
جونگکوک : گفتم که گوشش خورده بود به تخت .... چیز نه زانوش خورده به گوشه ی تخت
تهیونگ : چقد با این بیچاره وحشی بوده نمیتونه راه بره
جونگکوک چشم غره ای بهش رفتو با حالت حرصی گفت
جونگکوک : هیونگگگگ
تهیونگ : باشه باشه پس منو جیمین چمدونارو میگیریم تو ا،تو بگیر
جیمین : اره
جونگکوک : ممنون
جیمین چمدون جونگکوکو و تهیونگم چمدون منو گرفت
جونگکوکم منو براید استایل بغل کردو رفتیم
جیمین : بقیه جلوی در هتل منتظرن سریع بیاین
جونگکوک: باشه
یکم پا تند کردن و رسیدیم
جیمین : سلام
تهیونگ : سلام
جونگکوک و ا،ت : سلام
نامجون و یونگی و جین و جیهوپ: سلام
یونگی : ا،ت چرا تو بغلته؟
جونگکوک : پاش خورد به لبه ی تخت
جیهوپ لبخند معناداری زدو گفت
جیهوپ : آووو پس بخاطر همین صدای نالتون نمیزاشت بخوابیم؟
یونگی : راس میگه ، به لطف شما تا ۲ ی شب بیدار بودممم
جونگکوک : عه هیونگااااا
جین : بیخیال بیاین بریم
نامجون : راس میگه معذبشون میکنیم
همه : اوکی
سوار ماشینامون شدیمو راه افتادیم به سمت سئول.........
بچه ها من حالم خیلی بده
و اگه اینجوری پیش بره ممکنه یک یا دو روز عاف بزنم
پس لطفا بهم انرژی بدین
من واقعا با کامنتاتون خیلی انرژی میگیرم
کامنت منظورم عالی و بعدی نیس
نظر دادن در مورد فیک و حرف زدن با من 🥰🥺
ا،ت ویو
بعد از این حرف جونگکوک دوباره براید استایل بغلم کردو بردم توی ماشین
خودشم سوار شد و راه افتادیم
بعد از چند مین رسیدیم هتل
فردا صبح برمیگشتیم سئول
جونگکوک پیاده شد و بعد منو پیاده کرد
همونجوری براید بغلم کردو باهم به سمت اتاق رفتیم
در اتاقو بستو انداختم روی تخت و روم خیمه زد .......
ادامه در کامنتا...
(بعد از اینکه کامنتارو خوندین و کامنت گذاشتین بیاین ادامشو بخونین😁)
صبح
ا،ت ویو
با صدای جونگکوک از خواب پاشدم
جونگکوک : بیب پاشو.....باید بریم دیر میشه
ا،ت : باشه....آیییی.....کمرممم....خیلی وحشی ای
جونگکوک : دست خودم نیس خب
ا،ت : عاییی....عاییی
با هزار زحمت از جام پاشدمو لباسامو برداشتمو رفتم سمت حموم
یه دوش آب گرم ۲۰ مینی گرفتمو لباسامو عوض کردمو اومدم
جونگکوکم رفت حمومو دوش گرفت
موهامو خشک کردمو اکسسوری هامو انداختم
حاضر شدمو روی تخت نشستم تا جونگکوک کارش تموم شه
بعد از چند مین حاضر شد و چمدونشو جمع کرد
ا،ت : من نمیتونم میشه تو جمع کنی چمدونمو؟
مظلوم نگاش کردم که نتونه نه بگه
جونگکوک : باشه
رفت سمت کمد و همه ی لباسامو دونه دونه تا کرد منم داشتم نگاش میکردم
بعد از اینکه همه ی لباسارو جمع کرد نوبت لباس زیرا رسید 🫣😁
میخواست کشو رو باز کنه که سریع پریدم وسطو گفتم
ا،ت: چیزه انو خودم جمع میکنم تو به پسرا زنگ بزن ببین حاضر شدن؟
جونگکوک : نمیخواد بابا من که همچی رو دیدم از چی میترسی؟
ا،ت : اخه خجالت میکشممم
جونگکوک : خجالت نمیخواد که بیب
چاره ای نداشتم پس قبول کردمو گفتم
ا،ت : باشه
دوباره رفتم سر جام نشستمو دوباره بهش نگاه کردم
کشو رو باز کردو دونه دونه تاشون کرد
هر از گاهی زیر چشمی نگام میکرد
از خجالت داشتم آب میشدممم
و بلاخره تموم شد ، خدایا شکرت
جونگکوک : واستا به پسرا زنگ بز.......
حرفش با صدای گوشیش قطع شد
گوشیشو ورداشت
مکالمشون
جونگکوک : سلام ، میخواستم بهتون زنگ بزنم حاضرین؟
اون : .......
جونگکوک : اوکی پس الان میایم
جونگکوک : بای
گوشیرو قطع کردو چمدونارو گرفت دستش
جونگکوک : میتونی بیای یا بغلت کنم؟
ا،ت : خب پام یزره لنگ میزنه و اگه ایمجوری راه برم خیلی ضایس کاری کردیم و اگع بغلمم کنی بازم ضایس
جونگکوک : خب بدونن مگه اشکالی داره؟
ا،ت: نه ولی خب خجالت میکشم
جونگکوک : بیخیال
ا،ت : باشه
جونگکوک : واستا الان حلش میکنم
ا،ت: اوکی
رفت از اتاق بیرون و بعد از چند ثانیه با تهیونگ و جیمین برگشت
چشم غره ای به معنی اینکه خجالت میکشم بعد تو ایناروم اوردی به جونگکوک رفتم
ا،ت: صبح بخیر
تهیونگ : صبح تو ام بخیر
جیمین : صبح بخیر .... چطوری؟
ا،ت: خو......
جونگکوک : دیشب ..... تخت گوشست خورد به زانوش ....وایی نه زانوش خورد به تخت گوشش
ا،ت: منظورش اینه زانوم خورد به گوشه ی تخت
جونگکوک: آره همین
جیمین با نگاهای منحرفانه نگاه میکرد
تهیونگ : جونگکوکی و ا،ت خیلی ضایعه این
جیمین : حالا بیخیال مارو چرا کشوندین اینجا ؟
جونگکوک : خب من میتونم هم ا،تو بغل کنم و هم دوتا چمدون بگیرم دستم تا دم در هتل؟
جیمین دوباره با همون نگاهای منحرفانه و خنده شیطانی گفت
جیمین : مگه ا،ت خودش نمیتونه راه بره؟
جونگکوک : گفتم که گوشش خورده بود به تخت .... چیز نه زانوش خورده به گوشه ی تخت
تهیونگ : چقد با این بیچاره وحشی بوده نمیتونه راه بره
جونگکوک چشم غره ای بهش رفتو با حالت حرصی گفت
جونگکوک : هیونگگگگ
تهیونگ : باشه باشه پس منو جیمین چمدونارو میگیریم تو ا،تو بگیر
جیمین : اره
جونگکوک : ممنون
جیمین چمدون جونگکوکو و تهیونگم چمدون منو گرفت
جونگکوکم منو براید استایل بغل کردو رفتیم
جیمین : بقیه جلوی در هتل منتظرن سریع بیاین
جونگکوک: باشه
یکم پا تند کردن و رسیدیم
جیمین : سلام
تهیونگ : سلام
جونگکوک و ا،ت : سلام
نامجون و یونگی و جین و جیهوپ: سلام
یونگی : ا،ت چرا تو بغلته؟
جونگکوک : پاش خورد به لبه ی تخت
جیهوپ لبخند معناداری زدو گفت
جیهوپ : آووو پس بخاطر همین صدای نالتون نمیزاشت بخوابیم؟
یونگی : راس میگه ، به لطف شما تا ۲ ی شب بیدار بودممم
جونگکوک : عه هیونگااااا
جین : بیخیال بیاین بریم
نامجون : راس میگه معذبشون میکنیم
همه : اوکی
سوار ماشینامون شدیمو راه افتادیم به سمت سئول.........
بچه ها من حالم خیلی بده
و اگه اینجوری پیش بره ممکنه یک یا دو روز عاف بزنم
پس لطفا بهم انرژی بدین
من واقعا با کامنتاتون خیلی انرژی میگیرم
کامنت منظورم عالی و بعدی نیس
نظر دادن در مورد فیک و حرف زدن با من 🥰🥺
- ۳۵۶
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط