پارت ۳۱ فیک مرز خون و عشق
پارت ۳۱
ا،ت ویو
راه افتادیم و بعد از چند مین رسیدیم
جونگکوک : بزار چشماتو ببندم
ا،ت : چرا؟
جونگکوک : یبار حرف گوش کن ، اما و اگر و چرا نیار
ا،ت : باشه
یه پارچه گرفتو گذاشت روی چشمم
جونگکوک : پیاده شو
ا،ت : چجوری؟😐
جونگکوک : عه راس میگی وایستا
از ماشین پیاده شدو درو برام باز کرد
دستمو گرفت و در ماشینو بست
دستمو گرفت و از پشت خودش کشوند
ا،ت : نرسیدیم؟
جونگکوک : نه هنوز صبر کن
ا،ت : اوکی
جونگکوک : خب حالا رسیدیم
چشمامو باز کردو با چیزی که دیدم خشکم زد
ساحلو دیزاین کرده بود و با نور خورشید موقعه ی غروب خیلی خوب شده بود
هنوز توی شک بودم که جونگکوک جلوم زانو زد
حلقه ای از جیبش در اوردو گفت
جونگکوک : ا،ت حاضری تا اخر عمرت مال من باشی؟ ملکه ی قلبم باشی؟
ا،ت : آ.........آ........آره
حلقه رو از جعبه در آوردو توی دستم انداختو پاشدو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و خودشو بهم چسبوندو ل//باشو گذاشت روی ل//بام و آروم مک میزد (استغفرالله📿)
بعد از چند مین با کم اوردن نفس از هم جدا شدیم
جونگکوک : لبات خیلی خوشمزه اس (خمار)
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین
و دستش چنمو گرفتو سرم بالا آورد
جونگکوک : عه خجالت نداره که
ا،ت : باشه
جونگکوک : بیا قدم بزنیم
ا،ت : باشه
دستشو گرفتمو باهم کنار دریا قدم زدیمو حرف زدیم
خیلی خوشحالم که این عشق دو ساله دو طرفه بود
ا،ت : خدمتکارا خون آشام بودنتو میدونن؟
جونگکوک : به جز اجوما کسی نمیدونه حواست باشه بیب
ا،ت : باشه حواسم هست ولی میشه ددی صدات نکنم؟
جونگکوک : چرا بیب ؟
ا،ت : آخه یجوریه ..... اومم مثلا عشقم صدات کنم
جونگکوک : باشه بیب هرچی دوست داشتی صدام کن
ا،ت : عه پس میتونم کوکی صدات کنم؟
اخماش رفت توهم
جونگکوک : توی تنهایی آره ولی جلوی بقیه نه
خودمو کیوت کردمو گفتم
ا،ت : چرا؟
جونگکوک : عزمتمو با یه کلمه به فاخ میدی دخترر
ا،ت : باشه بابا
کلی حرف زدیمو بعد از چند ساعت که دیگه پاهای نای راه رفتن نداشت وایستادم
ا،ت : کوکی من خسته شدممم
جونگکوک : خب بیا بریم شام بخوریم
ا،ت : نمیتونم راه برمممم
براید استایل بغلم کردو گفت
جونگکوک : دیگه نیاز نیست راه بری
برای اینکه نیوفتم دستامو درو گردنش حلقه کردمو از کرم زیاد بوسه ای به گردنش زدم
جونگکوک : بیب تح//ریکم کنی عواقب خوبی نداره ها
ا،ت : اومم ....مثلا عواقبش چی میتونه باشه؟
قیافشو به حالت متفکر در اوردو با چشمای خمار گفت
جونگکوک : شاید یک ماه نتونی راه بری
ا،ت: یک ماه؟ چه خبرههه
جونگکوک : همینه که هست ..... حالا بیا بریم شام بخوریم که امشب حسابی باید به ددیت حال بدی (خاک به سرمممم🤣🎀😁)
ا،ت : اومم....باشه (توام تنت میخارهه)
رسیدیم به میز شامو نشستیمو شاممونو خوردیم
جونگکوک : بیب بیا برگردیم
ا،ت : اینا چی میشه پس؟
جونگکوک : اینارو ..... چند نفر میفرستم جعمش کنن
ا،ت : اوکی
ا،ت ویو
راه افتادیم و بعد از چند مین رسیدیم
جونگکوک : بزار چشماتو ببندم
ا،ت : چرا؟
جونگکوک : یبار حرف گوش کن ، اما و اگر و چرا نیار
ا،ت : باشه
یه پارچه گرفتو گذاشت روی چشمم
جونگکوک : پیاده شو
ا،ت : چجوری؟😐
جونگکوک : عه راس میگی وایستا
از ماشین پیاده شدو درو برام باز کرد
دستمو گرفت و در ماشینو بست
دستمو گرفت و از پشت خودش کشوند
ا،ت : نرسیدیم؟
جونگکوک : نه هنوز صبر کن
ا،ت : اوکی
جونگکوک : خب حالا رسیدیم
چشمامو باز کردو با چیزی که دیدم خشکم زد
ساحلو دیزاین کرده بود و با نور خورشید موقعه ی غروب خیلی خوب شده بود
هنوز توی شک بودم که جونگکوک جلوم زانو زد
حلقه ای از جیبش در اوردو گفت
جونگکوک : ا،ت حاضری تا اخر عمرت مال من باشی؟ ملکه ی قلبم باشی؟
ا،ت : آ.........آ........آره
حلقه رو از جعبه در آوردو توی دستم انداختو پاشدو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و خودشو بهم چسبوندو ل//باشو گذاشت روی ل//بام و آروم مک میزد (استغفرالله📿)
بعد از چند مین با کم اوردن نفس از هم جدا شدیم
جونگکوک : لبات خیلی خوشمزه اس (خمار)
خجالت کشیدمو سرمو انداختم پایین
و دستش چنمو گرفتو سرم بالا آورد
جونگکوک : عه خجالت نداره که
ا،ت : باشه
جونگکوک : بیا قدم بزنیم
ا،ت : باشه
دستشو گرفتمو باهم کنار دریا قدم زدیمو حرف زدیم
خیلی خوشحالم که این عشق دو ساله دو طرفه بود
ا،ت : خدمتکارا خون آشام بودنتو میدونن؟
جونگکوک : به جز اجوما کسی نمیدونه حواست باشه بیب
ا،ت : باشه حواسم هست ولی میشه ددی صدات نکنم؟
جونگکوک : چرا بیب ؟
ا،ت : آخه یجوریه ..... اومم مثلا عشقم صدات کنم
جونگکوک : باشه بیب هرچی دوست داشتی صدام کن
ا،ت : عه پس میتونم کوکی صدات کنم؟
اخماش رفت توهم
جونگکوک : توی تنهایی آره ولی جلوی بقیه نه
خودمو کیوت کردمو گفتم
ا،ت : چرا؟
جونگکوک : عزمتمو با یه کلمه به فاخ میدی دخترر
ا،ت : باشه بابا
کلی حرف زدیمو بعد از چند ساعت که دیگه پاهای نای راه رفتن نداشت وایستادم
ا،ت : کوکی من خسته شدممم
جونگکوک : خب بیا بریم شام بخوریم
ا،ت : نمیتونم راه برمممم
براید استایل بغلم کردو گفت
جونگکوک : دیگه نیاز نیست راه بری
برای اینکه نیوفتم دستامو درو گردنش حلقه کردمو از کرم زیاد بوسه ای به گردنش زدم
جونگکوک : بیب تح//ریکم کنی عواقب خوبی نداره ها
ا،ت : اومم ....مثلا عواقبش چی میتونه باشه؟
قیافشو به حالت متفکر در اوردو با چشمای خمار گفت
جونگکوک : شاید یک ماه نتونی راه بری
ا،ت: یک ماه؟ چه خبرههه
جونگکوک : همینه که هست ..... حالا بیا بریم شام بخوریم که امشب حسابی باید به ددیت حال بدی (خاک به سرمممم🤣🎀😁)
ا،ت : اومم....باشه (توام تنت میخارهه)
رسیدیم به میز شامو نشستیمو شاممونو خوردیم
جونگکوک : بیب بیا برگردیم
ا،ت : اینا چی میشه پس؟
جونگکوک : اینارو ..... چند نفر میفرستم جعمش کنن
ا،ت : اوکی
- ۴۸۰
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط