رمان من مرگ را به جان خود خریدم:) پارت۷
من مرگ را به جان خود خریدم:)
پارت ۷
نمیدونم چرا ولی دلم خیلی براش سوخت. نه! ارشد خودتو کنترل کن. تو نباید احساساتتو بروز بدی! تو همین فکرا بودم که با صدای ماهک برگشتم سمتش
_ارشد جان بریم؟
+بریم
از برادر پارمیس و دوست برادرش و البته خودش خداحافظی کردیم و رفتیم
_چقدر دختره زود رنجه
+مثلا دختره ها. غیر از اون تو دوستت توی کما باشه حالت بد نمیشه؟
_چرا ولی نه در این حد که برم زیر سرم و بیهوش شم
+برادر من وقتی جون عزیز ترین کست در خطر باشه تو جونتو میدی. اینطور نیست؟ وقتی مهشید گفت مامان حال روحیش داغونه نگفتی ببریمش پاریس؟ نگفتی باید حالش خوب شه
ماهک راست میگفت. برخی چیزا واسه ادم هایلایت میشن
_چرا.حالا ولش کن.
پارمیس :
با دیدن ارشد حالم بهتر شد ولی وقتی اسم هلیا رو آورد دوباره رفتم تو همون وضعیت قبلی چون اگر میمرد منم از حال میرفتم.
_امیر
+جان دلم
_هلیا چی شد؟
+اتفاقا میخواستم بگم. از کما در اومد
از خوشحالی جیغ زدم.
+اروممممم
_وایییی.واقعا؟
+اره عزیز دلم. میخوای بری ببینیش؟
_اوهوم
هلیا :
با صدای پارمیس بیدار شدم
+الهی من قربونت برم. هلیا جونم چی شدی؟
سرم گنگ بودم ولی سعی کردم جوابشو بدم
_خدا نکنه. هیچی خوبم. تو از کجا میدونی من تصادف کردم؟
+داداشم امیر باهات تصادف کرد.
_چی؟ واقعا!
+اوهوم.بزم صداش بزنم. بیچاره تا مرز سکته رفت
دقت کردم رو دستش چسب داشت! یعنی سرم زده بود. ولی چرا؟ یعنی بخاطر من حالش بد شد؟
امیر اومد داخل. چقدر قشنگ بود.موهای طلاییش که یه وری افتاده بود رو سرش دلبر بود. ته ریشش در حدی مرتب بود که احساس کردم همین الان رفته پیرایشگاه
+بابت قضیه عذرخواهی میکنم. واقعا حواسم نبود. اگر هم خواستید شکایتی کنید هیچ مشکلی ندارم.
_نه.مهم نیست من بخاطر پارمیس عجله ای اومدم تو خیابون. شکایت! نه شکایت چرا. اصلا مشکلی ندارم. فقط میشه به خانوادم نگی پارمیس
*چرا؟
_مامانم گیره. یهو میبینی شکایت کرد
*باش
_مرسی
+ابمیوه ای چیزی لازم ندارید بالاخره چند ساعت بیهوش بودید
_نه فعلا. ممنونم
+خواهش میکنم.
راستی تازه یادم اومد امیر خواننده شده بود. با یکی بود به اسم رهان هادیان. تازه یادم اومد تبریک بگم
_برای خوانندگیتون تبریک میگم
+ممنونم
خجالت کشیدم ولی گفتم
_یه کنسرت افتادین پس!
+بله.اونم جایگاه مخصوص. ردیف اول
_به به.
پارمیس با شک بهمون نگاه کرد. از خجالت رومو برگردوندم سمت پنجره. احساس کردم امیر رفت. پارمیس اومد جلو
+یه کنسرت افتادیم پس
_پارمیس اذیت نکن. شوخی کردم
+باش بابا. بهتری؟ سرت گیج نمیره؟
_نه.دستت چرا چسب زخم زدست
قضیه رو برام تعریف کرد.
_اوهو پس ارشد دل برده ازت نه؟
+نمیدونم ولی نه. نمیشه. من اونجا به عنوان منشی ام. نباید به فکر عشق و عاشقی باشم. دردسر میشه برام. یهو دیدی پسره زد زیر قولش و گفت نمیخوامت! من چیکار کنم؟ به کی پناه ببرم. به پدری که بخاطر پول منو فروخت یا مادری که به فکر ازدواجمه فقط! هوم؟
_هیچیک بیا بشین ور دل خودم. رفیق خوشگل خودم ! همه دردات مال من. حرفاتو بزن. پشتتم عین یه کوه
+فدات شم. حالا با اون صدای اواز خر در چمن نخون
_بیشعور از خداتم باشه!
+خودم یه داداش خواننده دارم. نیازی نیست بیشتر از این معروف شم:)
تا اسم امیر اومد لبخند رو لبام نشست
+اوی اوی اوی. عاشق نشی یه وقتیا.
+عشق چیه؟ برو بابا!
امیر :
حس بدی داشتم تا اینکه فهمیدم هلیا از کما بیرون اومده. چند روز دیگه اهنگ جدید داشتیم. همین الانشم چند هزار نفر شدن جزو خانواده بزرگ ماکان. احساس خیلی خوبی دارم. خیلی خوشحالم بابت این موضوع. خانوادمون گسترش پیدا کرده و بیشتر شده. تو همین حال و هوا بودم که رهام زنگ زد. اه خبر ندادم بهش هلیا اومده بیرون
+سلام امیر
_سلام رهام
+چی شد دوست پارمیس خانم؟
_خوبه.از کما دراومد
+شکر خدا. خواهرت چی؟
_اونم خوبه. بهتره
+خداروشکر.راستی یاشار زنگ زد گفت فردا بریم استودیو.
_اوکی.برای اهنگ جدید؟
+اوهوم
_اوکی.من برم کاری نداری؟
+نه خدافظ
_خدافظ
ادامه دارد...
پارت ۷
نمیدونم چرا ولی دلم خیلی براش سوخت. نه! ارشد خودتو کنترل کن. تو نباید احساساتتو بروز بدی! تو همین فکرا بودم که با صدای ماهک برگشتم سمتش
_ارشد جان بریم؟
+بریم
از برادر پارمیس و دوست برادرش و البته خودش خداحافظی کردیم و رفتیم
_چقدر دختره زود رنجه
+مثلا دختره ها. غیر از اون تو دوستت توی کما باشه حالت بد نمیشه؟
_چرا ولی نه در این حد که برم زیر سرم و بیهوش شم
+برادر من وقتی جون عزیز ترین کست در خطر باشه تو جونتو میدی. اینطور نیست؟ وقتی مهشید گفت مامان حال روحیش داغونه نگفتی ببریمش پاریس؟ نگفتی باید حالش خوب شه
ماهک راست میگفت. برخی چیزا واسه ادم هایلایت میشن
_چرا.حالا ولش کن.
پارمیس :
با دیدن ارشد حالم بهتر شد ولی وقتی اسم هلیا رو آورد دوباره رفتم تو همون وضعیت قبلی چون اگر میمرد منم از حال میرفتم.
_امیر
+جان دلم
_هلیا چی شد؟
+اتفاقا میخواستم بگم. از کما در اومد
از خوشحالی جیغ زدم.
+اروممممم
_وایییی.واقعا؟
+اره عزیز دلم. میخوای بری ببینیش؟
_اوهوم
هلیا :
با صدای پارمیس بیدار شدم
+الهی من قربونت برم. هلیا جونم چی شدی؟
سرم گنگ بودم ولی سعی کردم جوابشو بدم
_خدا نکنه. هیچی خوبم. تو از کجا میدونی من تصادف کردم؟
+داداشم امیر باهات تصادف کرد.
_چی؟ واقعا!
+اوهوم.بزم صداش بزنم. بیچاره تا مرز سکته رفت
دقت کردم رو دستش چسب داشت! یعنی سرم زده بود. ولی چرا؟ یعنی بخاطر من حالش بد شد؟
امیر اومد داخل. چقدر قشنگ بود.موهای طلاییش که یه وری افتاده بود رو سرش دلبر بود. ته ریشش در حدی مرتب بود که احساس کردم همین الان رفته پیرایشگاه
+بابت قضیه عذرخواهی میکنم. واقعا حواسم نبود. اگر هم خواستید شکایتی کنید هیچ مشکلی ندارم.
_نه.مهم نیست من بخاطر پارمیس عجله ای اومدم تو خیابون. شکایت! نه شکایت چرا. اصلا مشکلی ندارم. فقط میشه به خانوادم نگی پارمیس
*چرا؟
_مامانم گیره. یهو میبینی شکایت کرد
*باش
_مرسی
+ابمیوه ای چیزی لازم ندارید بالاخره چند ساعت بیهوش بودید
_نه فعلا. ممنونم
+خواهش میکنم.
راستی تازه یادم اومد امیر خواننده شده بود. با یکی بود به اسم رهان هادیان. تازه یادم اومد تبریک بگم
_برای خوانندگیتون تبریک میگم
+ممنونم
خجالت کشیدم ولی گفتم
_یه کنسرت افتادین پس!
+بله.اونم جایگاه مخصوص. ردیف اول
_به به.
پارمیس با شک بهمون نگاه کرد. از خجالت رومو برگردوندم سمت پنجره. احساس کردم امیر رفت. پارمیس اومد جلو
+یه کنسرت افتادیم پس
_پارمیس اذیت نکن. شوخی کردم
+باش بابا. بهتری؟ سرت گیج نمیره؟
_نه.دستت چرا چسب زخم زدست
قضیه رو برام تعریف کرد.
_اوهو پس ارشد دل برده ازت نه؟
+نمیدونم ولی نه. نمیشه. من اونجا به عنوان منشی ام. نباید به فکر عشق و عاشقی باشم. دردسر میشه برام. یهو دیدی پسره زد زیر قولش و گفت نمیخوامت! من چیکار کنم؟ به کی پناه ببرم. به پدری که بخاطر پول منو فروخت یا مادری که به فکر ازدواجمه فقط! هوم؟
_هیچیک بیا بشین ور دل خودم. رفیق خوشگل خودم ! همه دردات مال من. حرفاتو بزن. پشتتم عین یه کوه
+فدات شم. حالا با اون صدای اواز خر در چمن نخون
_بیشعور از خداتم باشه!
+خودم یه داداش خواننده دارم. نیازی نیست بیشتر از این معروف شم:)
تا اسم امیر اومد لبخند رو لبام نشست
+اوی اوی اوی. عاشق نشی یه وقتیا.
+عشق چیه؟ برو بابا!
امیر :
حس بدی داشتم تا اینکه فهمیدم هلیا از کما بیرون اومده. چند روز دیگه اهنگ جدید داشتیم. همین الانشم چند هزار نفر شدن جزو خانواده بزرگ ماکان. احساس خیلی خوبی دارم. خیلی خوشحالم بابت این موضوع. خانوادمون گسترش پیدا کرده و بیشتر شده. تو همین حال و هوا بودم که رهام زنگ زد. اه خبر ندادم بهش هلیا اومده بیرون
+سلام امیر
_سلام رهام
+چی شد دوست پارمیس خانم؟
_خوبه.از کما دراومد
+شکر خدا. خواهرت چی؟
_اونم خوبه. بهتره
+خداروشکر.راستی یاشار زنگ زد گفت فردا بریم استودیو.
_اوکی.برای اهنگ جدید؟
+اوهوم
_اوکی.من برم کاری نداری؟
+نه خدافظ
_خدافظ
ادامه دارد...
۶.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.