پارت

پارت ۴۰
خانم وکیل...

لبهاش روی لبام فرو اومد و با عطش بوسید...
خودمم ناخوداگاه دستام دور گردنش پیچیدن و همراهی کردم ، جفتمون انگار چندسال منتظر این لحظه بودیم... لحظه ای که دوباره باهم پیوند بخوریم...
دستش که به سمت دکمه های لباس رفت و اولی رو باز کرد یه لحظه به خودم اومدم و یکم از لبهاش فاصله گرفتم..

±نه..درست...درست نیست...

_چرا...درسته...این درست ترین اتفاقیه که میتونه بینمون بیوفته...دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم...

این رو گفت و باز مشغول بوسیدنم شد و دکمه های لباسم رو تند تند باز کرد...منم یکم بالا اومدم تو بتونه لباس رو از تنم دربیاره، توی این حین که مشغول در آوردن لباس من بود منم کراواتشو باز کردم و مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شدم، علاوه بر اون ، الان من هم دیگه تحمل نداشتم...

با آخرین ضربه ای که زد ، گرمی در رحمم احساس کردم،بعد از چند ثانیه از روی تنم بلند شد و بوسه ای بر پیشانی ام زد و کنارم دراز کشید


+مگه نمیخواستی بری بیرون؟

لحنم دوباره سرد شد ، با شنیدن لحنم آبرویی بالا داد و گفت:


_چرا؟ میخوای برم؟...

±اره...میخوام تنها باشم..

به حرفم پوزخندی زد

_عذاب وجدان گرفتی؟

±تو نگرفتی؟


سرش رو بلند کرد و فاصله اش را با صورتم کن کرد

_ ببینم واقعاً داری میگی؟ عذاب وجدان برای چی گرفتی؟ برای اون مرتیکه ی قاتل؟


±اره عذاب وجدان گرفتم ، چون من مثل تو بی وجدان نیستم
من دوست پسر دارم ، تو نامزد داری ما...ما بدترین کاری که میتونستیم بکنیم رو کردیم...


_ اتفاقیه که افتاده....

کلافه چشمام رو بستم

±بلند شو!


_چرا؟


±برو برام یه بسته قرص بگیر بیار


_چرا قرص ؟

±چرا؟ بخاطر جنابعالی دیگه ، تو این شرایط کم مونده از شوهر سابقم باردار بشم!
دیدگاه ها (۳)

پارت۴۱چند لحظه در سکوت بهم خیره شد ، خواست چیزی بگه اما پشیم...

پارت ۴۲رد پا!...این...این رد پا...سریع گوشیم رو روشن کردمو ت...

پارت ۳۹خانم وکیل ____________±کجا میخوای بری؟_یه کاری دارم ،...

پارت ۳۸خانم وکیل همینطور که ترسیده بودم یدفعه تویه بغل ینفر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط