. از هر چیزی که پاک بود و منشا تنفرش آنقدری کهنه بود که ب
. از هر چیزی که پاک بود و منشا تنفرش آنقدری کهنه بود که به زخمی تبدیل شده باشد.
+می...شه من اینجا بمونم؟!
افکارش با درخواست فرشته از هم پاشید و دوباره خندید. نه از روی تمسخر بلکه از روی بهت! از نظرش یک فرشته باید به قدری شجاع باشه تا همجین درخواستی را از یک شیطان بکند.
-در ازای قبول کردنش چی به من میرسه؟!
یک تای ابروش بالا رفت و منتظر به جواب فرشته بود اما با دیدن تردید فرشته دوباره خندید.
- نگران نباش من بهت دست نمیزنم! مشخصه هیچی بلد نیستی! من توی...به یه آدم حرفه ای نیاز دارم!
و ایندفعه نوبت دختر بود که گونه هاش رنگ بگیرن و با خجالت سرش را پایین بندازه. تصور اینکه قرار نبود بلایی سرش بیاد براش به قدری قشنگ بود که با خیالت راحت بخواد اونجا بماند اما مرد یک فرشته نبود و این جمله ای بود که بعد از هر جواب شیطان بهش گوشزد میشد.
-و چون برام فایده ای نداری بهتره بری بیرون. به درد بخور نیستی!
و بی توجه به نگاه متعحب دخور به سمت آشپزخونه ی کثیفش رفت تا شاید چیزی برای خوردن داشته باشد. برخلاف بی خیالی اون دختر اشکی از گوشه چشمش چکید و به شکل الماسی صورتی رنگ به زمین افتاد.
+هر کاری بگی می کنم! فقط منو از اینجا بیرون نتداز! جایی برای موندن ندارم!
به نهایت مظلومیت به زبان آورد و در تلاش بود تا مرد را مجاب درخواستش کند اما دوباره با حرکت جدید شیطان بهش گوشزد شد:
" اون یه فرشته نیست!"
و بعد با دست های مرد به بیرون از خونه انداخته شد.
+می...شه من اینجا بمونم؟!
افکارش با درخواست فرشته از هم پاشید و دوباره خندید. نه از روی تمسخر بلکه از روی بهت! از نظرش یک فرشته باید به قدری شجاع باشه تا همجین درخواستی را از یک شیطان بکند.
-در ازای قبول کردنش چی به من میرسه؟!
یک تای ابروش بالا رفت و منتظر به جواب فرشته بود اما با دیدن تردید فرشته دوباره خندید.
- نگران نباش من بهت دست نمیزنم! مشخصه هیچی بلد نیستی! من توی...به یه آدم حرفه ای نیاز دارم!
و ایندفعه نوبت دختر بود که گونه هاش رنگ بگیرن و با خجالت سرش را پایین بندازه. تصور اینکه قرار نبود بلایی سرش بیاد براش به قدری قشنگ بود که با خیالت راحت بخواد اونجا بماند اما مرد یک فرشته نبود و این جمله ای بود که بعد از هر جواب شیطان بهش گوشزد میشد.
-و چون برام فایده ای نداری بهتره بری بیرون. به درد بخور نیستی!
و بی توجه به نگاه متعحب دخور به سمت آشپزخونه ی کثیفش رفت تا شاید چیزی برای خوردن داشته باشد. برخلاف بی خیالی اون دختر اشکی از گوشه چشمش چکید و به شکل الماسی صورتی رنگ به زمین افتاد.
+هر کاری بگی می کنم! فقط منو از اینجا بیرون نتداز! جایی برای موندن ندارم!
به نهایت مظلومیت به زبان آورد و در تلاش بود تا مرد را مجاب درخواستش کند اما دوباره با حرکت جدید شیطان بهش گوشزد شد:
" اون یه فرشته نیست!"
و بعد با دست های مرد به بیرون از خونه انداخته شد.
۵.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.