داستان زندگی من پارت 8

فلش بک فردا

ویو جونگ کوک

از خاب پاشدم امروز روز عمل پدرم بود خیلی استرس داشتم چون ا/ت گفته بود ممکنه جونشو از دست بده برا همین سعی کردم تاآخرین لحظه پیشش باشم و رفتم بیمارستان هنوز به زمان عملش 3 ساعت وقت بود ا/ت هنوز نیومده بود و رفتم پیش پدرم
کوک :سلام امروز استرس که نداری
پ. ک:راستش یک استرس دارم
کوک : دکتری که می خاد عملت من خیلی خوب میشناسمش و اصلا استرس نداشته باشین پدر

ویو ا/ت
صبح پاشدم دیدم سات 9 یک ساعت دیگه پدر جونگ کوک عمل میشه
بلند شدم و رفتم پایین و به دوش گرفتم و صبحانه نخوردم و آماده شدم (عکس لباس ا/ت اسلاید دوم) و رفتم بیرون سر راه قهوه گرفتم خوردم وقتی رسیدم سریع وارد اتاق عمل شدیم

فلش بک سه 4 ساعت بعد
هوفف بالاخره تموم شد رفتم بیرون که جونگ کوک رو دیدیم و اومد سمتم که گفتم عملشون خوب بوده و ازم یک تشکر خیلی سرد کرد و رفتم سمت اتاقم خاستم برم پیش بچه ها که یکی در اتاقم و زد
ا/ت :بفرماید
کوک:راجب به عمل پدرم
ا/ت :گفتم که باید دارو هاشو سر وقت بخوره و اگه خون ریزی پیدا کرد سریع بیارش بیمارستان
کوک:نه مسئله اینه که اون می خاد من با تو. ازدواج کنم
ا‌/ت:چیییییییییی
دیدگاه ها (۶)

داستان زندگی من پارت 9

داستان زندگی من پارت 10

بچه ها من فردا امتحان نهایی دارم ولی فردا 4 پارت می زارم

داستان زندگی من پارت 7

پارت ۴۳ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۶۴ فیک ازدواج مافیایی

قلب یخیپارت ۴از زبان ا/ت:تصمیم گرفتم خودمو درگیر این در ها ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط