چی ولی اگه نرم این ترم رو میوفتم
#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁸
+چی ولی اگه نرم این ترم رو میوفتم...
_بعضی وقتا میشه آدما رو با پول خرید.. پو.. پول (دستشو اورد بالا و ادای شمردن پول در اورد)
+یااااا من نمیخوام با پول قبول شم
_شما خیلی.. هی هانا..انقدر خرخون نباش.. درس چیزیست که باید به چپت گرفته شه
+گوساله اگه تو درستو به چپت گرفتی.. پس الان چرا شدی وکیل پایه یک دادگستری؟!
_دوست داشتم به تو چه
+منم دوست دارم خودم پیشرفت کنم.. به تو چه؟!
_ایش
+ایشیدیبیدیش (میدونم شبیه اون آهنگس یکم اصکی کنیم بد نمیشه که)
_راستی به خاطر این کارت یه ماشین پیش من هدیه داری.
+زارت نمیخوام
_به درک
دلم واسه لارا میسوزه چطوری تحملت میکنه؟!(بچه ها ویو راوی بود؟! چون یادم نمیاد پس مینویسم)
ویو راوی
تا خونه همینطوری باهم جر و بحث میکردن وقتی هم رسیدن خونه یونگی لپ تابش رو برداشت و رفت بالا و به کاراش رسید و عکس ها رو بر رسی میکرد
هانا هم رفت و یکم درس خوند و 1 ساعت بعدش سوهو و یونها اومدن هانا سریع از یونها جزوه رو گرفت و ادامه درسش رو خوند بعد حول و هوش 3 ساعت هم کار هانا و هم کار یونگی تموم شد
یونگی رفت پایین تا به لارا تو چیدن ظرف کمک کنه و هونا هم داشت اتاقشو مرتب میکرد
+به به کاپلا چه کردن..
✓ دیگه دیگه
یونگی هیچ ری اکشنی به حرفش نشون نداد و بیخیال فقط نگاه میکردم
هانا روی صندلی نشت و یونگی هم کنارش نشست و لارا کنار یونگی و یونها و سوهو رو به روی لارا و یونگی نشستن
+راستی... چیشد؟!
یونگی منظورش رو نفهمید و سوالی نگاش کرد
+قتل
_آها... هیچی عکسایی که گرفتم و پرینت کردم..که فردا به قاصی نشون بدم. ببینیم چی میشه
+آهااا
یونها به یونگی و هانا نگاه کرد و گفت.
/خب چیشده بود یارو با چی مرده بود
+سم.....
/@شتتتتتتتت...
_واقعاً انقدر خطرناکه.. تحقیق کردم و فهمیدم اصن پیدا نمیشه..
+اگه خودش درست کرده باشه؟!..
_عااااا... ممکنه.. آره شاید.. هانا نابقه ای..
+واقعاً.. عر نمردیم و نابقه هم شدیم.. مامان بالاخره میتونی بهت افتخار کنیییی (کیوت و خنده دار)
لارا تو ذهنش:حالا فهمیدم چرا دوست داره...
یونگی از این حجم کیوتی و بانمکی دختر خندش گرفته بود و این لارا رو ناراحت میکرد
فردا.
هانا و یونگی سریع به سمت دادگاه حرکت کردن.. بعد از 20 مین به دادگاه رسیدن و با بدو بدو به سمت سالن حرکت کردن و وارد شدن (تیپ هانا رو میزارم یونگی هم با همون کت شلواره)
_بابت تاخیر ببخشید
بویانکوگ؛: فکر میکردم پیچوندی آقای مین (جدی و مسخره کردن)
_باید براتون مدرک میاوردم درسته.. اگه شما میتونی بفرما و وکیل شو.(جدی و سرد)
دیگه ادامه ندادن دادگاه شروع شد
قاضی: خب.. آقای یونگی شنیدم که نمیزاری حتی دکتر هم به اون بچه نگاه کنه
_بله؟! کی بهتون گفته؟!
یویانکوگ: من..من باید بفهمم.
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁸
+چی ولی اگه نرم این ترم رو میوفتم...
_بعضی وقتا میشه آدما رو با پول خرید.. پو.. پول (دستشو اورد بالا و ادای شمردن پول در اورد)
+یااااا من نمیخوام با پول قبول شم
_شما خیلی.. هی هانا..انقدر خرخون نباش.. درس چیزیست که باید به چپت گرفته شه
+گوساله اگه تو درستو به چپت گرفتی.. پس الان چرا شدی وکیل پایه یک دادگستری؟!
_دوست داشتم به تو چه
+منم دوست دارم خودم پیشرفت کنم.. به تو چه؟!
_ایش
+ایشیدیبیدیش (میدونم شبیه اون آهنگس یکم اصکی کنیم بد نمیشه که)
_راستی به خاطر این کارت یه ماشین پیش من هدیه داری.
+زارت نمیخوام
_به درک
دلم واسه لارا میسوزه چطوری تحملت میکنه؟!(بچه ها ویو راوی بود؟! چون یادم نمیاد پس مینویسم)
ویو راوی
تا خونه همینطوری باهم جر و بحث میکردن وقتی هم رسیدن خونه یونگی لپ تابش رو برداشت و رفت بالا و به کاراش رسید و عکس ها رو بر رسی میکرد
هانا هم رفت و یکم درس خوند و 1 ساعت بعدش سوهو و یونها اومدن هانا سریع از یونها جزوه رو گرفت و ادامه درسش رو خوند بعد حول و هوش 3 ساعت هم کار هانا و هم کار یونگی تموم شد
یونگی رفت پایین تا به لارا تو چیدن ظرف کمک کنه و هونا هم داشت اتاقشو مرتب میکرد
+به به کاپلا چه کردن..
✓ دیگه دیگه
یونگی هیچ ری اکشنی به حرفش نشون نداد و بیخیال فقط نگاه میکردم
هانا روی صندلی نشت و یونگی هم کنارش نشست و لارا کنار یونگی و یونها و سوهو رو به روی لارا و یونگی نشستن
+راستی... چیشد؟!
یونگی منظورش رو نفهمید و سوالی نگاش کرد
+قتل
_آها... هیچی عکسایی که گرفتم و پرینت کردم..که فردا به قاصی نشون بدم. ببینیم چی میشه
+آهااا
یونها به یونگی و هانا نگاه کرد و گفت.
/خب چیشده بود یارو با چی مرده بود
+سم.....
/@شتتتتتتتت...
_واقعاً انقدر خطرناکه.. تحقیق کردم و فهمیدم اصن پیدا نمیشه..
+اگه خودش درست کرده باشه؟!..
_عااااا... ممکنه.. آره شاید.. هانا نابقه ای..
+واقعاً.. عر نمردیم و نابقه هم شدیم.. مامان بالاخره میتونی بهت افتخار کنیییی (کیوت و خنده دار)
لارا تو ذهنش:حالا فهمیدم چرا دوست داره...
یونگی از این حجم کیوتی و بانمکی دختر خندش گرفته بود و این لارا رو ناراحت میکرد
فردا.
هانا و یونگی سریع به سمت دادگاه حرکت کردن.. بعد از 20 مین به دادگاه رسیدن و با بدو بدو به سمت سالن حرکت کردن و وارد شدن (تیپ هانا رو میزارم یونگی هم با همون کت شلواره)
_بابت تاخیر ببخشید
بویانکوگ؛: فکر میکردم پیچوندی آقای مین (جدی و مسخره کردن)
_باید براتون مدرک میاوردم درسته.. اگه شما میتونی بفرما و وکیل شو.(جدی و سرد)
دیگه ادامه ندادن دادگاه شروع شد
قاضی: خب.. آقای یونگی شنیدم که نمیزاری حتی دکتر هم به اون بچه نگاه کنه
_بله؟! کی بهتون گفته؟!
یویانکوگ: من..من باید بفهمم.
- ۳.۵k
- ۱۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط