لارا داخل شد و

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁷
لارا داخل شد و...
با یونگی مواجه شد که از زمانی که خودش و یونگی به هم برگشتن.. دریق از یک لبخند..
این حرکت خنده ها رو به حساب جدایی مایکل و هانا گزاشت و با خودش فکر میکرد که حتماً تا سه روز دیگه رفتارش عوض میشه
✓به به.. میخندین
یونگی با دیدن لارا لبخندش محو شد.. انگار دلش میخواست بیشتر با معشقه کیوت و بامزش وقت بگذرونه(زیادی احساسی نکردم؟! حتماً بگین) آرکم سلامی کرد
✓به به چه کردین
+یکم کمه.. ولی هشت پا یکم سنگینه.. تو هم میتونی بخوری..
✓ من که با رفیقام شام رو بیرون خوردم نوش جونتون
برای اینکه یونگی و هانا بیشتر باهم تنها باشن به لارا گفت
_هی لارا.. احتمالاً خسته ای برو بالا بخواب منم شامم تموم شد میام..
لارا سرشو پایین انداخت تا هانا از ناراحتیش چیزی متوجه نشه و آروم گفت
✓ آره یکم خستم.. شب بخیر
و به سمت بالا رفت هانا روشو به سمت شوگا برگردوند
+هی شوگا سریع تر غذا تو بخور و برو پیش عشقت (با لحن کمی حسود)
لحن هانا خیلی فرق میکرد.. یونگی آروم و با تعجب بهش نگاهی کرد و گفت..
_چرا لحنت با دفعات قبل فرق میکنه؟؟
+من.. مگه چجوریه.
_یه جورایه انگار حالت عادیت نیست..
+غذا تو بخور سرد میشه
که صدای در اومد هانا از جاش بلند شد و در رو باز کرد که با یونهایی که سریع داخل شد و سوهویی که صداش میکرد..
/سلام(تند)
هانا با تعجب و صدایی کشیده جوابشو داد
+سلام
@یونها وایسا.. یونهااااا
+چته.. باز چیکار کردی..
@ریدم هانا ریدم.. تو خیابون بودیم اشتباهی دست یه دختره دیگه رو گرفتم
+خاک تو سرت
داشت با سوهو حرف میزد که دستی روی شونش قرار گرفت..
_از بس سرت تو اون گوشیه
+برو پیشش
سوهو سریع به سمت اتاق رفت و به زور از دل یونها در اورد هانا و یونگی داشتن غذا میخوردن که یونگی صوتی خیلی خیلی بدی داد
_یه چیزی ذهنمو در گیر کرده.. به نظرت فردا پس فردا.. بچه های منو تو اینجوری میشن یهو در و وا میکنن میگن مامان ساکورا اینجوری کرد بابا اینو از من جدا کن..
+جانم... بجه هامون؟!
_کلی منظورم بود
+آها.. حالا ساکورا چرا اسم ژاپنی؟!
_انیمه..
+خدایا
زمانی که داشتن درمورد این موضوع صحبت میکردن خبر نداشتن که لارا برای گرفتنه آب داشته به پایین میومده و ناخداگاه صداشون رو شنیده...لارا کاملاً منظور یونگی رو متوجه شد و فهمید که یونگی عاشق دختر خالش شده..
لارا ویو
پس هانا رو دوست داره...
منم اینجا یه بار اضافم و مانع رسیدن یونگی به هانا شدم..
راوی ویو
صبح روز بعد که یونگی بیدار شده بود به بیمارستان برای دیدن جسد بره به دکتر ها گفته بود که حق ندارن حتی به جسد هم کنن به لارایی نگاه کرد که موهاش فر خورده و روی صورتش ریخته آروم از رو تخت بلند شد و رفت پایین هانا و سوهو و. یونها رو هم دید
دیدگاه ها (۰)

ادامه که داشت صبخونه میخوردن _چه عجب صحر خیز شدین. +دیرمون ش...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁸+چی ولی اگه نرم این ترم رو میوفتم... _...

ادامه تو این مدت فهمیده بود که هانا شاگرد خوبه کلاسشونه و مع...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁶✓کجا بودی تو دختر... میدونستی یونگی از...

پارت ۳۳جیمین: چرا امدی...... سرد.... لارا: گفتم یه سری بزنم....

#رُز_زخمی_من. part. 72جونگکوک صندلیش را کاملاً به لارا چسبان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط