اغوشاستاد

#اغوش_استاد🌙
#پارت27

ازش فاصله گرفتم ونگاهم وبه زمین دوختم نگاه خیره خیره استادسلطانی رو خودم حس می کردم؛

سرم وبلندکردم و که قافل گیرشد ونگاهش گرفت پوزخندی زدم ونگاهم وازش گرفتم.

هموم لحظه اسانسور توطبقه ما ایستاد وجلوتر از استادسلطانی بیرون اومدیم

ودرواحدم وباز کردم وبدونه توجه بهش رفتم داخل وغزل هم پشت سرم اومد

و دروخواستم ببندم که نگاهم افتاد به واحدش خواست دروببنده که نگاهم کرد زیر لب جوری که متوجه بشم گفت:

_دارم برات جوجه‌ی خنگ

اداش ودراوردم خواست بیاد بیرون که سریع دروبستم وتکیه دادم به در ولبخندی رولبام شکل گرفت

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#آغوش_استاد🌙#پارت28_من وتهدیدمیکنی بچرخ تابچرخیم دکتر امیرعل...

#اغوش_استاد🌙#پارت29بعدازاینکه لباسام وعوض کردم رفتم سمت آشپز...

#اغوش_استاد🌙#پارت26سری باتاسف تکون دادوگفت:_پناه کم مونده بو...

#اغوش_استاد🌙#پارت25شروع کردبه تدریس آزمایش روی موش آزمایشگاه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط