Part{28}
Part{28}
با نگاهی که کوک بهم کرد ریدم به خودم کلا پشیمون شدم....
تهیونگ و کوکم از هم خداحافظی کردنو تهیونگ رفت
یا خود خدا خدایا بم رحم کن الان فقط منو کوک موندیم.....؛
هرچن بادیگاردا هستن نگا دارم چی میگم انگار اینا میتونن از پس این جناب غول بر بیان...
+گمشو تو اتاقم کارت دارم(سرد)
_چ...چشم
وای یا خدا چی کارم دارههههه بد بخت شدمممم....
بعد ۵ دیقه وایسادن تو سالن قدم برداشتم به سمت اتاقش......
در زدمو با صدای سردش بم اجازه داد برم تو
_ب...بله...ا...ارباب...ک..کارم داشتین
اروم اروم داست قدم بر میداشت سمتم....
انقد اومد نزدیک که خوردم به دیوارو دستاشو گذاشت حاله سرم...
صورتمون ۱ میلی مترم فاصله نداشت رفت سمت گوشمو یه مک کوچیک از لاله گوشم گرفت.....اروم با صدای بمش دم گوشم گفت...
+حد خودتو بدون فهمیدی؟دیگه نبینم رفیقای منو بغل کنی(با صدای خماررررر ژذابببب بم)
_ف...ف..فقط یه....خ...خدافظی بود....
از کنار گوشم اومد بیرونو زل زد تو چشمام.....
+بره من فرق نداره
_چ....چشم....ببخشید...
+افرین گود گرل حالا برو سر کارت
دستشو از کنار سرم گذاشت اونورو با عجله از کنارش رد شدم...
واییی این حرف زدناش دم گوشم با اون صداش باعث میشد مور مورم بشه
کوک ویو:
دختره ی کوچولو چقد بوی خوبی میداد....عطر مست کنندش هنوز تو دماغم بود
ا/ت ویو:
فعلا از فکر این جور چیزا اومدم بیرونو رفتم سر کارم....
باید میرفتم تو حیاط لباسارو میشستم،نمیفهمم عمارت به این بزرگی که ماشین لباسشویی داره چرا من باید لباسارو با دست بشورم؟؟؟؟
هوف خدایا
رفتم شروع کردم ب شستن لباسا.....همینطوری میشستم که رعد و برق زدو بارون خیلییییی شدیدی گرفت...اهمیت ندادم و دوباره مشغول شستن لباسا شدم که یهو
کوک ویو
داشتم از پنجره بارونو نگا میکردم که ا/تو دیدم زیر اون بارون شدید داره لباس میشوره.....اخهههه دختره ی خرررر سرما میخوری وایسا دارم برات
ا/ت ویو
یه صدایی از پشت سرم شنیدم
+دختره ی احمق پاشو بیا تو سرما میخوری
فورا از رو زمین بلند شدمو گفتم
_ا....ارباب..اینا...باید
+گفتم بیا تو(داد)
سریع خودمو جم و جور کردمو رفتم داخل....
شرای پارت بعد
⁶⁰ Like
⁵⁰cament
(بچه ها یه توضیح کوچیک هانا عکسای الکی ا/تو با تهیونگ فتوشاپ نمیکنه با یه پسر دیگه که مثلن اومده تو عمارتو اینا....)
با نگاهی که کوک بهم کرد ریدم به خودم کلا پشیمون شدم....
تهیونگ و کوکم از هم خداحافظی کردنو تهیونگ رفت
یا خود خدا خدایا بم رحم کن الان فقط منو کوک موندیم.....؛
هرچن بادیگاردا هستن نگا دارم چی میگم انگار اینا میتونن از پس این جناب غول بر بیان...
+گمشو تو اتاقم کارت دارم(سرد)
_چ...چشم
وای یا خدا چی کارم دارههههه بد بخت شدمممم....
بعد ۵ دیقه وایسادن تو سالن قدم برداشتم به سمت اتاقش......
در زدمو با صدای سردش بم اجازه داد برم تو
_ب...بله...ا...ارباب...ک..کارم داشتین
اروم اروم داست قدم بر میداشت سمتم....
انقد اومد نزدیک که خوردم به دیوارو دستاشو گذاشت حاله سرم...
صورتمون ۱ میلی مترم فاصله نداشت رفت سمت گوشمو یه مک کوچیک از لاله گوشم گرفت.....اروم با صدای بمش دم گوشم گفت...
+حد خودتو بدون فهمیدی؟دیگه نبینم رفیقای منو بغل کنی(با صدای خماررررر ژذابببب بم)
_ف...ف..فقط یه....خ...خدافظی بود....
از کنار گوشم اومد بیرونو زل زد تو چشمام.....
+بره من فرق نداره
_چ....چشم....ببخشید...
+افرین گود گرل حالا برو سر کارت
دستشو از کنار سرم گذاشت اونورو با عجله از کنارش رد شدم...
واییی این حرف زدناش دم گوشم با اون صداش باعث میشد مور مورم بشه
کوک ویو:
دختره ی کوچولو چقد بوی خوبی میداد....عطر مست کنندش هنوز تو دماغم بود
ا/ت ویو:
فعلا از فکر این جور چیزا اومدم بیرونو رفتم سر کارم....
باید میرفتم تو حیاط لباسارو میشستم،نمیفهمم عمارت به این بزرگی که ماشین لباسشویی داره چرا من باید لباسارو با دست بشورم؟؟؟؟
هوف خدایا
رفتم شروع کردم ب شستن لباسا.....همینطوری میشستم که رعد و برق زدو بارون خیلییییی شدیدی گرفت...اهمیت ندادم و دوباره مشغول شستن لباسا شدم که یهو
کوک ویو
داشتم از پنجره بارونو نگا میکردم که ا/تو دیدم زیر اون بارون شدید داره لباس میشوره.....اخهههه دختره ی خرررر سرما میخوری وایسا دارم برات
ا/ت ویو
یه صدایی از پشت سرم شنیدم
+دختره ی احمق پاشو بیا تو سرما میخوری
فورا از رو زمین بلند شدمو گفتم
_ا....ارباب..اینا...باید
+گفتم بیا تو(داد)
سریع خودمو جم و جور کردمو رفتم داخل....
شرای پارت بعد
⁶⁰ Like
⁵⁰cament
(بچه ها یه توضیح کوچیک هانا عکسای الکی ا/تو با تهیونگ فتوشاپ نمیکنه با یه پسر دیگه که مثلن اومده تو عمارتو اینا....)
۱۸.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.