فیک
فیک ارباب پنهان part 1
ا/ت:چیزی میل دارید؟
مرد:همون همیشگی
ا/ت:چشم الان براتون میارم
مرد:خوبه
ا/ت ویو
نزدیک 5ماه میشه دارم توی این کافه کار میکنم حقوقم خوبه از نظر من خوبه چون میتونم باهاش خونه ی نقلیمو بچرخونم ولی عجیب اینجاست صاحب کافه رو هیچوقت ندیدم و هیچ وقت اینجا نمیاد همه میگن چون خر پوله اهمیت نمیده ولی خب مهم نیست ی نوچه داره هر ماه اون میاد بم میگه که چیکار کنم همه به صاحب اینجا لقب ارباب مخفی دادن
مرد(با حالت مستی):هوی دختر هر,زه سفارش من چیشد ؟!(با داد)
ا/ت:متاسفم قربان الان میارم
مرد:ن دیگه خیلی دیر شده
ا/ت:داشت میومد نزدیکم که یهو پخش زمین شد و پشت سرش ی مرد هیکلی جلوم ظاهر شد که داشت آستیناشو مرتب میکرد اومد جلوم وایستاد
مرد:سلام اسم من شوگاست
ا/ت :دستشو جلوم دراز کرد باهاش دست دادم :سلام اسم منم ا/ت هست
شوگا:خوشبختم
ا/ت:منم همینطور
نشست
ا/ت:چیزی میل دارید قربان؟
شوگا:ی چی وردار بیار
ا/ت :چشم
این دیگه کی بود؟چرا انقد جذاب بود؟چییییییی؟من چی گفتم؟هیچی ...هی.. چی من که چیزی نگفتممم ب هر حال مهم نیست مهم اینه جونمو نجات داد ی فنجون قهوه بردم براش و رسید مشتری ها رو آماده کردم تقریبا کل کافه خالی شده بود ولی اون مرده هنوز اونجا نشسته بود مشکوک میزد تایم کاریم تموم شده بود لباس فرممو در اوردم و کتمو پوشیدم کیف دوشیمم برداشتم کلیدارم برداشتم رفتم سمت میزی ک نشسته بود تو فکر بودگفتم
ا/ت:آقا کافه تعطیل شده نمیخواین برین؟
شوگا: ها؟چرا چرا
مقداری پول از جیبش در اورد و گذاشت رو میز
ا/ت :اما این خیلی زیاده!
شوگا:مهم نیست بقیش برا خودت. و رفت با تعجب ب در نگاه میکردم اما ی جای کار میلنگه این خط این نشون اینم کلاه زرنشون خورشید غروب کرده بود و نمای قشنگی داشت رفتم بیرون و دروقفل کردم
ادامه دارد.....
#فیک
ا/ت:چیزی میل دارید؟
مرد:همون همیشگی
ا/ت:چشم الان براتون میارم
مرد:خوبه
ا/ت ویو
نزدیک 5ماه میشه دارم توی این کافه کار میکنم حقوقم خوبه از نظر من خوبه چون میتونم باهاش خونه ی نقلیمو بچرخونم ولی عجیب اینجاست صاحب کافه رو هیچوقت ندیدم و هیچ وقت اینجا نمیاد همه میگن چون خر پوله اهمیت نمیده ولی خب مهم نیست ی نوچه داره هر ماه اون میاد بم میگه که چیکار کنم همه به صاحب اینجا لقب ارباب مخفی دادن
مرد(با حالت مستی):هوی دختر هر,زه سفارش من چیشد ؟!(با داد)
ا/ت:متاسفم قربان الان میارم
مرد:ن دیگه خیلی دیر شده
ا/ت:داشت میومد نزدیکم که یهو پخش زمین شد و پشت سرش ی مرد هیکلی جلوم ظاهر شد که داشت آستیناشو مرتب میکرد اومد جلوم وایستاد
مرد:سلام اسم من شوگاست
ا/ت :دستشو جلوم دراز کرد باهاش دست دادم :سلام اسم منم ا/ت هست
شوگا:خوشبختم
ا/ت:منم همینطور
نشست
ا/ت:چیزی میل دارید قربان؟
شوگا:ی چی وردار بیار
ا/ت :چشم
این دیگه کی بود؟چرا انقد جذاب بود؟چییییییی؟من چی گفتم؟هیچی ...هی.. چی من که چیزی نگفتممم ب هر حال مهم نیست مهم اینه جونمو نجات داد ی فنجون قهوه بردم براش و رسید مشتری ها رو آماده کردم تقریبا کل کافه خالی شده بود ولی اون مرده هنوز اونجا نشسته بود مشکوک میزد تایم کاریم تموم شده بود لباس فرممو در اوردم و کتمو پوشیدم کیف دوشیمم برداشتم کلیدارم برداشتم رفتم سمت میزی ک نشسته بود تو فکر بودگفتم
ا/ت:آقا کافه تعطیل شده نمیخواین برین؟
شوگا: ها؟چرا چرا
مقداری پول از جیبش در اورد و گذاشت رو میز
ا/ت :اما این خیلی زیاده!
شوگا:مهم نیست بقیش برا خودت. و رفت با تعجب ب در نگاه میکردم اما ی جای کار میلنگه این خط این نشون اینم کلاه زرنشون خورشید غروب کرده بود و نمای قشنگی داشت رفتم بیرون و دروقفل کردم
ادامه دارد.....
#فیک
۲۲.۳k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.