part45
part45
تارا-کیفمو برداشتم نمیتونستم روهیچی تمرکز کنم
ازاتاقم اومدم بیرون
شبم(منشی تارا)-تشریف میبرین
تارا-من یکم سردرد دارم حالم خوب نیست
مرم خونه
اگرم کسی بام کارداشت بگو بزاره فردا
باهامام تماس نگیرید گوشیم سایلنته
شبنم-بله چشم
تارا-سوار اسناسرو شدم
درکه بازشد اومدم بیرون سوار مااشین شدم
بلتوث گوشی وصل کردم
اگه به م بود بازکردم و به راهم ادامه دادم
مثل همیشه وقتی حالم گرفته بود رفتم بام
پیاده از ماشین
نشستم رویه صندلی
خاطراتمون ومرور کردم
اون روزای اولی که با علی اشنا شده بودم یروز دلم گرفته بود اومدم اینجا یهو علی و دیدم
اونموقع تازه افسردگی و داده بودیم بیرون اون روز من و ازتنهایی دراورد
بهم انرزی ادامه دادن داد
یادمه برج میلاد نشون داد گفته یعنی میشه
منم یروز تو سالن اونجا اجرا داشته باشم
اره علی تورسیدی به چیزی که خوساتی تو جگیدی برای چیزی که میخواستی
تو روزای بدی و پشت سر گذاشته
قضیه خدوکشی نیکا تصادفش
بد که اون حرفای مسخره ملیکا تهمای
درسته هیچوقت هیچجا راجبش بهش حرف نزد
یااینکه اصلا به روخودش نیاورد
ولی میدونم چثد قضاوتای بیجاش اذیتش میکردن
اون وملیکا فقط یه دوست معمولی بودن
بد که علی با پانیذ وارده رابطه شد دست به همچین کار کثیفی زد
واقعا باخودش چی فکرکرده
بدشم که قضیهی پانیذ و
بدشم که دردسرای من
توهمه ی این روزا
پیشش بودم و دیدم چجوری خودش و جم و جور کرد چجوری ادامه داد چجوری زمین خورد چجوری بلند شد
مطمعنم ازاین وضعیتم
خودش بیرون میکشه
خیلی منتطرم کار جدیدشو بشونم ...
حدود یه ساعت بد رفتم خونه
کسی جز مامان نبود
رویا-سلام
تارا-سلام
رویا-ناهارخوردی
تارا-هوم
رویا-نگفتی چرا خوساگاری کنسل شد
تارا-نفس عمیقی کشیدم
مامان هرچی بین من و علی بود تموم شدش
اون الان فقط یه دوست سادست برامن
رویا-یعنی چی چرا اینقد یهویی
تارا-لطفا دلیلش و نپرس
راستی یکی ازهمکارام پیله کرده میخواد بیاد خواستگاریم
کی بیان
رویا-والا من موندم تادیور زهمه خواستگارارو رد میکردی چون دلت گیر بود بد یهویی یه روزه
تصمیمت عوض میشه تارا چی شده
تارا-چیز ینشده کی بیان
رویا- چه میدوم پنجشنبه شب خوبه
تارا-باشه
رفتم توتاق لباسامو عوض کردم
یه ارابخش انداختم وبد دارز کشیدم زیاد تونکشید تا رفت تو عالم خواب..
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
تارا-کیفمو برداشتم نمیتونستم روهیچی تمرکز کنم
ازاتاقم اومدم بیرون
شبم(منشی تارا)-تشریف میبرین
تارا-من یکم سردرد دارم حالم خوب نیست
مرم خونه
اگرم کسی بام کارداشت بگو بزاره فردا
باهامام تماس نگیرید گوشیم سایلنته
شبنم-بله چشم
تارا-سوار اسناسرو شدم
درکه بازشد اومدم بیرون سوار مااشین شدم
بلتوث گوشی وصل کردم
اگه به م بود بازکردم و به راهم ادامه دادم
مثل همیشه وقتی حالم گرفته بود رفتم بام
پیاده از ماشین
نشستم رویه صندلی
خاطراتمون ومرور کردم
اون روزای اولی که با علی اشنا شده بودم یروز دلم گرفته بود اومدم اینجا یهو علی و دیدم
اونموقع تازه افسردگی و داده بودیم بیرون اون روز من و ازتنهایی دراورد
بهم انرزی ادامه دادن داد
یادمه برج میلاد نشون داد گفته یعنی میشه
منم یروز تو سالن اونجا اجرا داشته باشم
اره علی تورسیدی به چیزی که خوساتی تو جگیدی برای چیزی که میخواستی
تو روزای بدی و پشت سر گذاشته
قضیه خدوکشی نیکا تصادفش
بد که اون حرفای مسخره ملیکا تهمای
درسته هیچوقت هیچجا راجبش بهش حرف نزد
یااینکه اصلا به روخودش نیاورد
ولی میدونم چثد قضاوتای بیجاش اذیتش میکردن
اون وملیکا فقط یه دوست معمولی بودن
بد که علی با پانیذ وارده رابطه شد دست به همچین کار کثیفی زد
واقعا باخودش چی فکرکرده
بدشم که قضیهی پانیذ و
بدشم که دردسرای من
توهمه ی این روزا
پیشش بودم و دیدم چجوری خودش و جم و جور کرد چجوری ادامه داد چجوری زمین خورد چجوری بلند شد
مطمعنم ازاین وضعیتم
خودش بیرون میکشه
خیلی منتطرم کار جدیدشو بشونم ...
حدود یه ساعت بد رفتم خونه
کسی جز مامان نبود
رویا-سلام
تارا-سلام
رویا-ناهارخوردی
تارا-هوم
رویا-نگفتی چرا خوساگاری کنسل شد
تارا-نفس عمیقی کشیدم
مامان هرچی بین من و علی بود تموم شدش
اون الان فقط یه دوست سادست برامن
رویا-یعنی چی چرا اینقد یهویی
تارا-لطفا دلیلش و نپرس
راستی یکی ازهمکارام پیله کرده میخواد بیاد خواستگاریم
کی بیان
رویا-والا من موندم تادیور زهمه خواستگارارو رد میکردی چون دلت گیر بود بد یهویی یه روزه
تصمیمت عوض میشه تارا چی شده
تارا-چیز ینشده کی بیان
رویا- چه میدوم پنجشنبه شب خوبه
تارا-باشه
رفتم توتاق لباسامو عوض کردم
یه ارابخش انداختم وبد دارز کشیدم زیاد تونکشید تا رفت تو عالم خواب..
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۲.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.